عمليات كربلا-1 يا طريق القدس كه حضرت امام خميني ( ره ) آنرا فتح الفتوح ناميده اند در هشتم آذرماه 1360 آغاز و پس از هفت روز نبرد شديد و وارد شدن تلفات و ضايعات پرسنلي و لجستيكي سنگين به دشمن ، قسمت عمده هدفهاي پيشبيني شده در 14 آذرماه 1360 تأمين گرديد ولي اين عمليات در حقيقت پس از عقب نشيني حساب شده ، منطقي و ماهرانه نيروهاي عراقي به جنوب نهر نيسان و درنتيجه تأمين كامل هدفهاي پيشبيني شده در طرح عمليات كربلا-1 در 30 آذرماه 1360 خاتمه يافته و قرارگاه موقت عملياتي كربلا-1 نيز كه براي هدايت اين عمليات تشكيل شده بود در اجراي دستور قرارگاه مقدم نيروي زميني ارتش در جنوب ، پس از رها ساختن يگانهاي تحت كنترل عملياتي ، انحلال خود را از ساعت يك بامداد روز 10 دي ماه 1360 اعلام نمود . پس از انحلال قرارگاه عملياتي كربلا-1 ، مسئوليت پدافند از شهرك دارخوين در 90 كيلومتري جنوب اهواز درامتداد كارون تا حوالي اهواز ، در خط رودخانه كرخه كور تا رودخانه مالكيه در جنوب سوسنگرد ، امتداد نهر نيسان تا حاشيه شرقي هورالعظيم و سپس شمال هورالعظيم و سپس بسمت شمال تا تنگ چزابه ، تپه هاي رملي نبئه تا دامنه جنوبي ميشـداغ را با لشگر 16 زرهي همراه با يگانهائي از سپاه پاسداران عهده دار شده و لشـگر 92 زرهي به منظور تهيه مقدمات براي عمليات فتح المبين به منطقه پراكندگي در منطقه عمومي جنوب شرقي تغيير مكان يافت بود . ضمناً لشگر 16 زرهي مسئوليت پدافند از منطقه عمومي بستان و تنگ چزابه و تپه هاي رملي را به تيپ 2 زرهي خود واگذار نمود .
اقدامات عراق براي باز پس گيري بستان :
در همين زمان مأموريت اشغال و تأمين مجدد شهر بستان كه خصوصيات آن قبلاً در عمليات طريق القدس بيان گرديد و در همان عمليات نيز آزاد و به تصرف نيروهاي خودي در آمده بود از طرف سر فرماندهي عراق به قرارگاه فرماندهي منطقه شيب واگذار ، و با حضور شخص صدام حسين در اين قرارگاه و هدايت عمليات ، حمله متقابل عراق در 17 بهمن ماه 1360 آغاز و تا 27 بهمن ماه 1360 به مدت ده روز يكي از خونين ترين و وحشتناكترين نبردهاي صحنه جنگ ايران و عراق رخ داد. گردان 125 پياده مكانيزه لشگر 16 زرهي همراه بايگانهائي از سپاه پاسداران انقلاب اسلامي كه عهده دار مسئوليت پدافند از تنگ چزابه و تپه هاي نبئه بودند با رشادت ، دلاوري ، ايثار و فداكاري زايد الوصفي در زير باران بيوقفه ، شديد و شبانه روزي گلوله هاي توپخانه و يورشهاي نيروهاي پياده مكانيزه و زرهي ارتش عراق مقاومت و پايمردي كردند و نيروهاي دشمن برخلاف تبليغات گسترده فقط نخستين خاكريز رزمندگان اسلام را تصرف نموده و توانستند در منطقه تپه هاي رملي نبئه ، منطقه اي به عمق 800 متر را با آتش كنترل كنند .ده روز نبرد بي امان و پا فشاري عراق در ادامه حملات مداوم براي اشغال مجدد بستان و فرسودگي لشگر 16 زرهي منجر به انتقال لشگر 92 زرهي به منطقه شمال رودخانه كرخه گرديد تا ضمن تعويض تيپ 2 لشگر 16 زرهي ، پدافند از تنگ چزابه را عهده دار و ساير يگانهاي آن نيز پدافند مطمئني را درعمق بمنظور جلوگيري از دستيابي مجدد عراق به شهر بستان سازمان دهند . اين تدبير مؤثر واقع شده و با ورود لشگر 92 زرهي به منطقه در 27 بهمن ماه 1360 بالاخره عراق به حملات جنون آميز خود به تنگ چزابه خاتمه داد.
اقدامات ايران در پاسخ به حملات دشمن :
در تاريخ 1 اسفند ماه 1360 دلاوران ارتش اسلام به منظور پس گرفتن خاكريز از دست رفته در تنگ چزابه و بيرون راندن دشمن از تپه هاي رملي نبئه با تيپ 1 لشگر 77 پياده كه با اصرار و طرح سپاه پاسداران مجدداً به منطقه بازگشته بود اقدام به تك عليه نيروهاي عراقي نمودند ، اگر چه اين عمليات در ابتدا با موفقيت همراه بود و علاوه بر خاكريز هاي از دست رفته ، يك خاكريز عراق را نيز متصرف شدند اما در نتيجه پاتك سنگين عراق درعصر روز يكم اسفند ماه 1360 و پس از تلفات سنگين طرفين ( خودي و دشمن ) مجبور به عقب نشيني به مواضع اوليه گرديدند .
آغاز عمليات : 21 :30 17 بهمن ماه 1360 پايان عمليات : 2400 01 اسفند ماه 1360 مدت عمليات : 15 روز .
قرارگاه هدايت كننده : قرارگاه عملياتي لشگر 92 زرهي .
منطقه عمليات : منطقه عمومي چزابه .
عمليات چزابه با هدايت قرارگاه عملياتي لشگر 92 زرهي از نيروي زميني ارتش در منطقه عمومي چزابه با استعداد يك لشگر زرهي ( 92 ) و يك تيپ پياده از لشگر 77 و يك تيپ از سپاه پاسداران انقلاب اسلامي در ساعت بيست و يك و سي دقيقه هفدهم بهمن ماه 1360 آغاز گرديد و تا اول اسفند 1360 به مدت 15 روز ادامه يافت . در مقابل نيروهاي خودي سه تيپ زرهي سه تيپ پياده ، يك تيپ نيرو مخصوص ، يك تيپ مكانيزه از عراق صف آرائي نموده و پدافند عراق را تشكيل مي دادند . در دستور العمل صادره مأموريت به اين شرح مشخص شده بود .لشگر 92 زرهي مأموريت دارد ضمن پدافند از منطقه واگذاري در 21:30 18 بهمن ماه 1360 بازير امر گرفتن تيپ 1 لشگر 77 پياده و سپاه پاسداران تك نموده تپه هاي غرب نبئه و خاكريز اول دشمن را تصرف و خط پدافندي را در امتداد آن تحكيم نمايد .
بر اين اساس تدبير كارشناسان نظامي به اين قرار گرفت كه تيپ 1 لشگر 77 پياده با تيپ 4 امام حسين ( ع ) ، در محور تپه هاي نبئه با دو گردان از سپاه پاسداران و يك گردان از ارتش و در محور چزابه با دو گردان از ارتش حمله نموده ، در پشت ارتفاعات نبئه و چزابه مستقر ميگردد . عمليات در موعد مقرر آغاز و در ساعات اوليه با روحيه عالي و فوق العاده رزمندگان اسلام پيشرفت قابل ملاحظه اي حاصل گرديد حدود 200 نفر كشته و زخمي و 19 اسير حاصل اين تلاش بود كه به همراه انهدام يازده دستگاه تانك و نفر بر و 6 عراده توپ و 7 دستگاه خودرو ضايعات سنگيني دشمن وارد نمودند . هرچند دشمن با حضور نيروهاي فراوان كه حدوداً دو برابر نيروهاي خودي بود توانست مواضع خود را باز پس گيرد ولي استقرار در خاكريز اول دشمن ، سازمان زرهي او را به شكلي در هم ريخت كه در اين منطقه نتوانست تا پايان جنگ تحرك قابل ملاحظه اي را از خود نشان دهد در سالگرد اين عمليات ياد و خاطره شهداء گرانقدر آنرا گرامي داشتند و به ارواح پاكشان درود و صلوات مي فرستيم .
در حالی كه اشغال خرمشهر توسط عراق به عنوان آخرین و مهم ترین برگ برنده این كشور برای وادار ساختن ایران به شركت در هر گونه مذاكرات صلح تلقی می شد، آزاد سازی این شهر می توانست سمبل تحمیل اراده سیاسی جمهوری اسلامی بر متجاوز و اثبات برتری نظامی اش باشد.
بر همین اساس، با توجه به این كه منطقه عمومی غرب كارون آخرین منطقه مهمی بود كه هم چنان در اشغال عراق قرار داشت، از یك سو فرماندهان نظامی ایران برای انجام عملیات در این منطقه اشتراك نظر داشتند، و از سوی دیگر عراق نیز كه طراحی عملیات آزادسازی خرمشهر را پس از عملیات فتح المبین قطعی و مسجل می پنداشت، با در نظر گرفتن اهمیت این شهر و جایگاه آن در دفاع از بصره، به ضرورت حفظ این منطقه معتقد بود. از این رو، بلافاصله پس از اتمام عملیات فتح المبین، در حالی كه قوای ارتش عراق در منطقه عمومی خرمشهر تقویت می شد، به تمام یگان های تحت امر قرارگاه مركزی كربلا دستور داده شد تا ضمن بازسازی و تجدید قوا، به شناسایی و طراحی عملیات بپردازند.
براي خواندن بقيه به ادامه مطلب رجوع كنيد...
اواخر شهریور ماه هر سال مرارت شروع جنگی نابرابر را در اذهان ملت تداعی میکند، ۸ سال علیالدوام توسط رژیم بعث عراق و با پشتیبانی دول غربی مدعی حقوق بشر و کشورهای مدعی اسلام منطقه علیه کشوری که تازه از رنج حکومت ستمشاهی رهیده بوده، تحمیل شد.
رژیم بعثی که بعدها دامن خود و حامیانش را گرفت تا اینکه ناچار از پیچیدن طومار حیاتش شدند و اکنون که در منجلاب این تغییر و تحول دست و پا میزنند، انقلاب اسلامی که پشتیبان آن مردمی وفادار و رهبری با داریت ممتاز در کسوت روحانیت در برابر این جنگ نابرابر خم به ابرو نیاورد، رهبری که رژیم ۲ هزار ۵۰۰ ساله شاهنشاهی را با آن ساز و برگ پرطمطراقش ریشهکن کرده بود.
امام راحل اگر چه تجاوز به خاک میهن اسلامی را در کام خود تلخ مییافت، اما روحیه پیامبرگونهاش، سخنان ساده و پرنغزش چنان شوری در دل جوانان مرز و بوم کشورمان آفرید که خود تجهیزکنندگان رژیم بعث و طراحان نقشهای جنگی جهان متحیر مانده بودند.
جوانان که با داشتن آموزشهای مقدماتی نظامی و یا اصلاً آموزش ندیده، ارتش بعث و گارد ریاست جمهوری تا به دندان مسلح عراق را که تا زمانی از ارتشهای قدر خاورمیانه بود، از پای درآورد.
آزادسازی خرمشهر و به اسارت گرفتن هزاران نفر در یک عملیات از اعترافات دشمنان است، به راستی مظهر و سرچشمه این رشادتها چه بود آیا آن جوانان آموزشهای نوین نظامی را در مدرسههای نظامی دیده بودند، یا فرماندهان آنها در کالجهای پیشرفته نظامی تاکتیکهای جنگ زمینی، کوهستان، دریایی و هوایی را از محضر اساتید فن آموخته بودند، اما از هیچکدام از آنها خبری نمود به راستی روحیه شهادتطلبی و لبیک به ندای رهبرشان برای دفاع از آب و خاک وطنشان مربی و آموزگارشان بود و فرماندهان آنها از میان همین جوانان پرشور بودند.
ما مردم کردستان از نزدیک با روابط آنها آشنا بودیم هیچ وجه تمایز بین فرمانده و زیردستش نبود، پوشش همه لباس ساده بسیجی لبریز از عشق به معنویت و جنگ از جنوب تا شمال دامن زده بود، طبعاً کردستان هم از این تجاوز مصون نماند، در اثبات آن همین بس که بیش از ۵ هزار و ۴۰۰ نفر از جمعیت این استان در راستای دفاع از ایران و نظام اسلامی به شهادت رسیدند.
کردستان در دفاع مقدس متفاوتتر از سایر استانهای کشور بود به طوری که مردم این استان مرزی از همان اوایل انقلاب با لبیک به ندای رهبرشان در به ثمر رساندن درخت انقلاب سهیم بودند و در دفاع مقدس با نثار جان جوانانشان از خاک میهن اسلامی خویش دفاعی کردند که پیشمرگان مسلمان کرد شاهدی مثالزدنی بر اثبات این مدعاست آنگاه که دوشادوش دیگر رزمندگان برای دفع دشمن و شیطنتهای آنها از خود مایه گذاشتند.
در واقع کردستان بیشتر و بیشتر از دیگر مناطق کشور حریم امن به دست آمده از انقلابش مورد هجمه و نقشه شیطانی دشمنان قرار گرفت.
هنوز انقلاب به اثبات نرسیده بود که استکبار به وسیله ایادی داخلی خود در قالبهای تفرقهاندازانه گرایشهای مذهبی وارداتی و شعارهای ملیگرایانه پوشالی و پذیرش ناآگاهانه و حداقلی این نسخهای پیچیده در میان اقلیتی سادهاندیش و سطحینگر و جیرهخوار منطقه، طعم تلخ جنگ را به کام مردم کردستان چشاند و پدران و مادران زیادی هنوز هم داغ فرزندانشان را بر دل دارند.
دشمنان اسلام سمت و سوی پیروزی انقلاب و پیشبینی تاثیرات آن در خاورمیانه و حرکت تدریجی آن را زود تشخیص دادند، الهام گرفتن جنبشهای اسلامی و آزادیبخش غیراسلامی از انقلاب اسلامی، انقلابی که بزرگترین درس آن احیای دوباره ارزشهای اسلامی، روحیه آزادیخواهی و استقلالبخش قاطبه ملل زیر سلطه نظامهای خودکامه منطقه و تئوریسین بودن وجه اسلامی آن در میان کشورهای اسلامی منطقه خاری در چشم دشمنان نظام بوده و هست.
استکبار جهانی در کردستان و نواحی مختلف ایران اسلامی علاوه بر پشتیبانی از عراق برای تحمیل جنگ، در راستای ایجاد جنگ داخلی با ترفندهایی در قالب ملی و مذهبی حمایتهای بسیاری را از معاندین این نظام اسلامی میکرد.
با این حال جوانان برومند این سرزمین به تأسی از امام راحل(ره) و رهبر معظم انقلاب اسلامی ایران توانستند با اتکا به خود و خدای خویش چنان شگفتیهایی رقم بزنند که نقشه دشمنان نقش بر آب شود.
بسیجیان که با ابتکار و نوآوری جدید و شگفتآور خود متخصصین نظامی بعث را متعجب کرده بودند، امروز هم دست یافتن به پیشرفتهای نوین علمی، سلولهای بنیادین، تجهیزات نظامی و دفاعی، انرژِی هستهای و موفقیتهای پیدرپی آنان در ابعاد مختلف نوع دیگری از جهاد است.
حمایتهای گزاف مالی برای راهاندازی شبکههای ماهوارهای منطقهای و تلاش برای تفرقهاندازی از طریق این ماهوارهها بخشی از این شیطنتها است که سعی در فاصله انداختن و رو در روی هم قرار دادن مردم و نظام هستند.
اما نکته آخر این است مردم کردستان به تبع از ملت بزرگ و فهیم ایران اسلامی تا پای جان، پای انقلاب اسلامی ایستادهاند و اجازه کمترین تحرک سوء را به دشمنان نخواهند داد هر چند آنها امیدوارانه در قالب راهاندازی شبکههای ماهوارهای، سایتهای اینترنتی و توزیع گسترده مواد مخدر و مشروبات الکی سعی در جذب جوانان این مرز و بوم را دارند.
بسمه تعالی
وصیت نامه شهید حاج محمود قلی پور
یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیته مرضیه
هان ای جان آرامش گرفته به جانب پروردگارت بازگرد و در آنجا که تو خشنود از خدای خویش هستی و خدایت از تو خشنود است .
با سلام به منجی عالم بشریت و نجات دهنده انسانهای روی زمین حضرت مهدی (عج) و نائب بر حقش ولی امر زمان و مرجع تقلید مسلمین جهان آیت الله العظمی امام خمینی و سلام بر نمایندگان بر حق امام در سراسر کشور بويژه حضرت آیت الله احسانبخش.
درد هر تیر و ترکشی را تحمل می کنم و لی اندوه خمینی را هرگز از میان رنگ ها رنگ سرخ را برگزیده ام و از میان مرگها شهادت را.
بارخدایا تو را سپاس می گویم در زمان فلاکت بارمان رهبری عظیم الشأن از میان مردم برخاست و طاغوت را از بین برد و اسلام واقعی را برای امت به ارمغان آورد در حالی که فرسنگها با اسلام فاصله داشتیم نزدیک گردانید و حکومت الهی را در ایران و جهان به ثبت رسانید.
برادران و خواهران و ای امت مسلمان قدر این نعمت الهی را داشته باشید و همیشه شکر خدا را به جا آوریم زیرا هرگاه نا شکری کنید و کفران نعمت نمائید خداوند تمام نعمت ها را از شما خواهد گرفت و آن روز دیگر چاره ای ندارید و دیر وقت است.
حال که مشیت الهی بر این شد که در راه او خونم بر زمین ریخته شود و شهادت در راه او نصیبم شود امیدوارم که قطره ای باشد در دریای بزرگ الهی و او قبول نماید و خوشحالم که پس از مدتی در سپاه همچون بیگلوها و حق وردیان ها . برادران خوب دیگر به لقاء الله بپیوستم امید است که خداوند از سر تقصیرات ناآگاهانه من بگذرد و این خون باعث پاکیزگی گناهان شود .اگر این خونها نبود هرگز اسلام به این حد نمی رسید و این خونهاست که باعث تقویت اسلام و تداوم انقلاب اسلامی است.
سخنی کوتاه با امت حزب الله:
حال که تمام استکبارهای جهانی در شرق جنایتکار و غرب جنایتکار دست به دست هم داده اند که تا ضربه های خود را به بدنه قوی جمهوری اسلامی بزنند لازم است که وحدت کلمه را در تمام امور حفظ بکنید و افرادی که باعث به هم زدن این وحدت در امت حزب الله می شوند از خود طرد نمائید زیرا که اکنون اسلام و انقلاب اسلامی بنا به فرمایش رهبر انقلاب نیاز به وحدت دارد و همیشه به غیر از مسئله جنگ که در صدر تمام امور قرار دارد و باید هر چه زودتر ، پیروزی نهائی به اتمام برسد به مسائل دیگر نپردازید و شیطان را از خود دور نمائید .حال که سعادت زیارت حضرت ابا عبدالله الحسین (ع) در دنیا نصیبم نشد امیدوارم که افرادی در روز پیروزی به کربلا می روند یاد شهدا را بنمایند و از طرف آنها نائب الزیارت باشند زیرا که این خونها باعث رسیدن آنها به کربلا شد .
امت حزب الله قدرروحانیت و خط امام و آنهایی را که صادقانه در این انقلاب کار می نمایند داشته باشید خصوصاً نماینده محترم حضرت امام و دوستان گیلان که من به شخصه بسیار زیاد مدیون ایشان می باشم و امیدوارم که خداوند به حضرت امام و تمام پیروان امام و شیعیان سلامتی عنایت بفرماید زیرا که ایشان خدمت زیادی به این مردم استان نموده اند و خود را وقف جمهوری اسلامی نموده اند. حال که نیاز جنگ به شما امت حزب الله می باشد تا کار جنگ یک سره نشده از شما به عنوان فرزندی کوچک می خواهم که در جبهه حضور پیدا نمائید و برای رضای خدا و ثبات اسلام روی به جبهه ها بیاورید و در این برهه به فکر مشکلات زندگی باشید زیرا که هرگز چنین توفیقی به دست تان نخواهد آمد و فردا دیر است.
سخنی با برادران سپاهی:
امید است که بیشتر از این در رابطه با جنگ فعال باشند و به مسئولین سپاه فشار آورند تا آنها را به جبهه بفرستند زیرا آن نظری که حضرت امام به سپاه دارند و وقتی فرمودند که اگر سپاه نبود کشور نبود حال سهم شما با حضور دائم خود در جبهه ها این را به اثبات برسانید .بیشتر به فکر جنگ باشید تا خداوند توفیق پیروزی نهائی را به این امت نشان دهید در خاتمه از تمام برادران سپاه و مردمی که مرا می شناختند رضایت می طلبم و امیدوارم که این خونها باعث جوشش بیشتر در تداوم انقلاب باشد از حاج آقا احسان بخش به عنوان پدری شریف می خواهم که مواظب خانواده ام باشد تا فرزندانم افرادی صالح و مؤمن به انقلاب بارآیند و از محضر ایشان می خواهم که اگر احیاناً در تمام طول مدتی که مرا شناختند خطایی دیدند به بزرگواری خودشان ببخشند .اینجانب در رابطه خانه و غیره برادر عزیزم علی هوشیاری می باشد در خاتمه خانه ام را به نام فرزندانم صدیقه و فاطمه نمائید و تا زمانی که مادرم زنده است یک اتاق از آن خانه متعلق به ایشان می باشد و امید است که برادرم هوشیاری به مادرم خوب برسد .
خداوند به امام امت سلامتی به رزمندگان اسلام و پیروزی نهائی عنایت بفرماید .
مرگ بر آمریکا و شوروی و منافقین
پاسدار اسلام و کوچک همه شما حاج محمود قلی پور
وصیت نامه در جبهه حاج عمران نوشته شد.
شهید سیدعلی اکبر سامع نام پدر : ابوالفضل استان محل تولد : اصفهان تاریخ تولد : 19/12/1345 دانشگاه : صنعتی شریف رشته تحصیلی : مهندسی برق مدرک تحصیلی : کارشناسی شهادت در عملیات : کربلای 5 محل شهادت : شلمچه تاریخ شهادت : 20/10/1365 براي خواندن وصيت نامه شهيد سيد علي اكبر سامع به ادامه مطلب رجوع كنيد...
فكه عطشگاه شهيدان
فكه يادآور نام چهار عمليات است: والفجر مقدماتي (بهمن ۶۱)؛ والفجر يك (فروردين ۶۲)؛ ظفر چهار (تير ۶۳)؛ و عاشوراي سه (مرداد ۶۳) فكه روايت سرزميني است كه رملهاي آن پيكر خونين بسياري از عزيزان اين سرزمين را كفن شده است.
اين روايت ساده و مختصري است از منطقه فكه كه احتمالا يا رفتهاي يا قرار است بروي و ببيني؛ اما من ميخواهم روايت دومي را هم از فكه بيان كنم روايتي كه اينقدر مختصر نباشد و گوشهاي از حقايق را به تصوير بكشد.
بسيجيها هشت تا چهارده كيلومتر را در حالي با پاي پياده از ميان رملها و ماسههاي روان فكه گذشتند كه وزن تقريبي تجهيزاتي كه همراه داشتند دوازده كيلو بود؛ تازه بعضيها هم مجبور بودند قطعات چهل كيلويي پل را نيز حمل كنند. اين پلها قرار بود روي كانالها تعبيه شود تا عبور رزمندگان به مشكل فوگاز برنخورد. تا همين جا را داشته باش تا برسيم سر موانع، اصلا عمليات والفجر مقدماتي را به خاطر همين ميگفتند عمليات موانع. هدف بسيجيها خط دشمن بود. مجموعهاي از كانالها، سيمخاردارها و ميدان مينها كه گاهي عمق آن به چهار كيلومتر ميرسيد، بچهها يكي را كه رد ميكردند به ديگري ميرسيدند. موانع معروف فكه هنوز زبانزد نيروهاي عملياتي است؛ كانالهايي به عرض سه تا نه متر و عمق دو تا سه متر و پر از سيمخاردار، مين والمر و بشكههاي پر از مواد آتشزا.
دشمن با هوشياري مينها را زير رملها و ماسهها كار گذاشته بود و چون بيشتر عملياتها در شب انجام ميگرفت تا چند نفر روي مين پرپر نميشدند بقيه از وجود ميدان مين باخبر نميشدند. اكثر رزمندگان دشت فكه نوجوانان و جواناني بودند كه عزم و اراده قويشان آنان را سدشكن كرده بود، حالات معنوي و روحي آنها به قدري بينظير بود كه با اشتياق براي عمليات آماده ميشدند.
فكه را قتلگاه ميگويند؛ قتلگاه شهيدان خودش يك سرزمين پهناور مملو از رمل و ماسه، با چند تا تپه ماهوري و نيروهايي كه در محاصره دشمن داخل شيار بين دو تپه پناه گرفته، شيار پر از مين والمر، آتش دشمن متمركز بر شيار سه روز مقاومت، بدون آب و غذا و سرانجام قتلعام.
در محور لشگر ۱۷ عليبنابي طالب، بچهها در ساعت ده شب با دشمن درگير ميشوند و خط دشمن شكسته ميشود. جنگ شديدي درميگيرد. شهيد زينالدين دستور ميدهد بچههاي مهندسي سريعا اقدام به زدن خاكريز كنند اما حجم شديد آتش دشمن مانع ميشود و سرآغاز حماسه مظلومانهاي در فكه شكل ميگيرد، حدود ساعت ۲:۱۵ شب خبر ميرسد مهمات بچهها در حال تمام شدن است و تعداد زيادي از بچهها زخمي و شهيد شدهاند، با توجه به حجم شديد آتش دشمن و وضعيت خاص منطقه (رملي بودن) امكان ارسال مهمات به سختي ممكن است. عراقيها بچهها را از سه طرف محاصره ميكنند، اما فرزندان عاشورايي خميني تا ساعت حدود هفت صبح مقاومت ميكنند، وقتي دستور داده ميشود بچهها كمي به عقب برگردند صدايي از آن طرف بيسيم براي هميشه جاودانه ميماند، فرماده گردان ميگويد: اطراف من بچههايم روي خاك افتادهاند، من اينها را چطور تنها بگذارم.
از ناگفتههايي كه فكه آرام و ساكت در سينه دارد، نحوه شهادت اسرا و مجروحين است. گروه تفحص در حين عمليات جستجو به سيمهاي تلفني رسيدند كه از خاك بيرون زده بود. رد سيمها را كه گرفتند رسيدند به يك دسته از شهدا كه دست و پايشان با همين سيمها بسته شده بود، معلوم بود كه آنها را زنده به گور كردهاند. چرا كه كسي دست كشتهاي را نميبندد.
نميدانم چقدر از گردان حنظله ميداني؟! سيصد نفر در يكي از كانالها محاصره شدند و اكثرا با آتش مستقيم دشمن يا تشنگي مفرط به شهادت رسيدند. در آن موقعيت، عراقيها مدام با بلندگو از نيروها ميخواستند كه تسليم شوند و بچهها در جواب، با آخرين رمق خود فرياد تكبير سر ميدادند. آن شب آنان فرياد سر دادند اما سر تسليم فرود نياوردند.
گرچه فكه از لحاظ نظامي پيروزي آنچناني به خود نديد، اما قصه مقاومت رزمندهها در شرايط بسيار سخت جنگي و تشنگي مفرط، كربلايي ديگر را براي اين كشور رقم زد و در واقع اذن دخول سرزمين فكه همين تشنگي است.
در يادداشتهاي باقيمانده از يكي از شهيدان گردان حنظله آمده است: امروز روز پنجم است كه در محاصره هستيم. آب را جيرهبندي كردهايم. نان را جيرهبندي كردهايم. عطش همه را هلاك كرده، همه را جز شهدا كه حالا كنار هم در انتهاي كانال خوابيدهاند. ديگر شهدا تشنه نيستند. فداي لب تشنهات پسر فاطمه سلام الله عليها.
یكی از بهترین كارهای فرهنگی به فرموده رهبر انقلاب ، كاروان های راهیان نور بود. اثرات این نوع اعزام ها به مناطق جنگی گفتنی های زیادی دارد، اما بسیار كم در مورد اثرات شهدا بر اقلیت های مذهبی سخن گفته شده است.
مسیحیان این مرز و بوم در كنار سایر اقلیت های مذهبی ،چه قبل و چه بعد از انقلاب مخصوصا در دفاع مقدس سهم خود را به این آب و خاک ادا كردند.
شاید بسیاری از شما داستان ملاقات رهبر انقلاب در سفرش به اصفهان با مادر شهید مسیحی را شنیده اید ولی گفتن آن خالی از لطف نیست .
امام خامنه ای در دیدارهای مرتب خود به خانواده های شهدا هیچ گاه اطلاعی از قبل نمی دهند. با وجود عدم اطلاع رسانی، این مادر شهید اكثر بزرگان خانواده خود را به خانه دعوت كرده بود. رهبر انقلاب از این مادر شهید از نحوه مطلع شدنش سوال می كند. مادر مسیحی می گوید: "دیشب خواب پسرم را دیدم كه گفت فردا مهمان بسیار عزیزی به دیدار شما می اید و هركس را كه دوست داری دعوت كن. من هم این كار را انجام دادم "
با اعزام مردم به خصوص جوانان به مناطق جنگی، برخی مسیحیان نیز به آنجا رفتند. در طلاییه ، مسابقه ای با عنوان درد و دل با یک عكس شهید در سال 1380 ترتیب داده شده بود.
این نامه و درد و دل یک مسیحی با آن عكس است كه توسط یک جانباز عزیزی به این حقیر داده شد . به متن نامه توجه كنید:
"من قبل از حضورم در این جا " طلاییه" هر چه كه در تلویزیون می گفت، باور نمی كردم ولی حالا متوجه همه ی آن ها شده ام . من چند روزی است كه چفیه بر گردن انداخته ام و صلیب مسیح (ع) را بیرون آورده ام و امیدوارم كه خدا قبول كند. شب قبل در فاو بودم و واقعا رودخانه ای وحشی است ولی مردم ایران با "یاعلی" آن را پیموده و دشمن را نابود كرده اند. امید است روزی همه یا علی گویان دست به دست هم بدهند.
نام: ماریوس
نام خانوادگی: كینگ
نشانی: شهر گم شده
اگر لیاقتی شد و اثر ما قبول شد جایزه آن را به كسانی بدهید كه ندارند."
خداوند به همه ی ما توفیق پیروی از خط شهیدان و امام شهیدان را عطا كند.
هدف ازبیان هر خاطره بررسی مسائل مختلف دفاع مقدس است و باید یک خاطره را در ابعاد مختلف بررسی کرد مثل همین خاطره که در نگاه اول یک گلخند جبهه بنظر می آید ولی دارای پیام های متعددی است که باید خواننده ازآن برداشت نماید.
برای هر رزمنده ای که مجروح میشود اولین باری که این اتفاق برایش بوجود می آید شنیدنی است وقتی در جبهه فرصتی دست می یافت با دوستان می نشستیم و در این خصوص صحبت می کردیم هر کدام چیزی می گفت و پیش خودمان آنروز را ترسیم می کردیم و از دوستانی که قبلا مجروح شده بودند حس و حالشان را ازمجروح شدنشان سئوال می کردیم چون میدانستیم بلاخره روزی این شتر در خانه ما هم می خوابد.
یکی از دوستان می گفت اگه ایمانت قوی باشد هیچ دردی را احساس نمی کنی یکی می گفت تشنه ات میشود یکی می گفت باید شهادتین را مدام تکرارکنی تا عزرائیل قبض روحت کند و … منهم که سن کمی داشتم بچه ها سر به سرم میگذاشتند و میگفتند سید اگر مجروح شدی گریه زاری و آبروریزی نکنی منم سر به سرشان میگذاشتم و به آنها میگفتم نه اگر برا اولین بار که مجروح شدم یک کامپوت برام بیارید قول میدم آبروریزی نکنم اتفاقا مدتی نگذشت که در سال۶۱ براثر حادثه ای که برایم پیش آمد بالای ابروی سمت چپم پاره شد در یک لحظه دیدم درد همراه با خونریزی شروع شد یکی از دوستان گفت سید مثل اینکه زخمی شدی
(عکس واقعی چند روز بعد از حادثه)
منهم دستم را گذاشتم روی پیشانیم فکرکردم الان دیگه شهید میشم و دوستم مرا به سمت درمانگاه برد در راهی که مرا بسمت درمانگاه صحرایی میبردند مدام شهادتین را میگفتم یکی از دوستان گفت سید چه خبره سرمان را بردی چرا اینقدر شهادتین را می گویی
منهم جهت روحیه دادن به بچه ها با خنده به آنها گفتم مگر خودتان نگفتید وقتی مجروح شدم باید شهادتین را بگویم منهم دارم اینکار را میکنم بچه ها زدند زیر خنده به دوستم گفتم مگه شما نگفتید اگه مجروح شدی آبروریزی نکنم منهم گفتم اگر کامپوت بهم دادی اینکار را نمی کنم پس کامپوت من کجاست؟ گفت حالا کامپوت از کجا برات بیاورم سید ؟بنده خدا دوستم فکر میکرد سرم ضربه دیده و دارم هزیان میکم
این صحبتها ادامه داشت تا رسیدیم به درمانگاه صحرایی که چند کیلومتری مقر ما بود وقتی مرا بردند داخل درمانگاه شروع کردند به مداوا و بخیه کردن بالای ابروی من در یک لحظه دیدم که دوست همراهم نیست کسی که مرا مدوا می کرد ازمن سئوال کرد درد داری؟ به او گفتم درد دارم ولی از درد لذت میبرم اونم بمن گفت پس من راحت کارم را انجام بدم بهش گفتم بفرما بعد از مدتی دیدم دوستم به سمت من میدود و در حالی که یک کامپوت گیلاس دستش است فریاد میزد سید تحمل کن به قولی که دادم عمل کردم و کامپوت را آوردم
در حالیکه مداوایم تمام شده بود و روی تخت نشسته بودم وقتی دوستم نزدیکم شد از دیدن وضعیت من با ابروی با ند پیچی شده ناراحت شد منهم بخاطر اینکه خنده را دوباره به صورتش برگردانم رو به کامپوت کردم و گفتم آمدی جانم بقربانت ولی حالا چرا !با گفتن این دوبیتی من و خدمه بهداری ودوستم همه زدیم زیر خنده
خدایا چنان کن سر انجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار
سیدعزبزالله پژوهیده
برخی از عملیات رزمندگان اسلام در طول هشت سال دفاع مقدس
شماره |
نام عملیات |
رمز |
منطقه |
تاریخ |
1- |
بدر |
یا فاطمة الزهرا |
شرق دجله |
19/12/63 |
2- |
بیت المقدس 1 |
یا على بن ابی طالب |
غرب كارون |
10/2/61
|
3- |
بیت المقدس 2 |
یا زهرا |
شمال سلیمانیه |
25/10/66 |
4- |
بیت المقدس 3 |
یا موسى بن جعفر |
سلیمانیه |
24/12/66 |
5- |
بیت المقدس 4 |
یا ابا عبدالله |
دربندیخان |
6/1/67 |
6- |
بیت المقدس 5 |
یا ابا عبدالله الحسین |
پنجوین |
22/1/67 |
7- |
بیت المقدس 6 |
یا امیرالمؤ منین |
سلیمانیه |
27/2/67 |
8- |
بیت المقدس 7 |
یا ابا عبدالله الحسین |
شلمچه |
23/3/67 |
9- |
تحریر القدس |
لبیک یا خمینی |
دربندیخان عراق |
21/11/62 |
10- |
ثار الله |
|
قصر شیرین |
15/5/61 |
11- |
ثامن الائمه |
نصر من الله و فتح قریب |
شمال آبادان |
5/7/6 |
12- |
حسین بن على |
یا جواد الائمه |
میمك |
26/6/61 |
13- |
خیبر |
یارسول الله |
هور الهویزه و جزایر مجنون |
3/12/62 |
14- |
رمضان |
یاصاحب الزمان ادركنى |
شرق بصره |
23/4/61 |
15- |
طریق القدس |
یا حسین |
غرب سوسنگرد و بستان |
8/9/60 |
16- |
ظفر 7 |
یا محمد رسول الله |
شرق سلیمانیه |
23/12/66 |
17- |
عاشورا |
یا سید الشهداء |
شمال فكه |
25/5/64 |
18- |
فتح 7 |
یا فاطمة الزهراء |
حلبچه |
7/4/66 |
19- |
فتح 10 |
یا ابا عبدالله الحسین |
شمال اربیل عراق |
13/6/66 |
20- |
فتح المبین |
یا زهرا |
غرب دزفول وشوش |
1/1/61 |
21- |
قدس 1 |
یا محمد رسول الله |
شرق دجله |
24/3/64 |
22- |
قدس 2 |
یا محمد رسول الله |
هور الهویزه |
4/4/64 |
23- |
قدس 3 |
یا امام جعفر صادق |
جنوب دهلران |
19/4/64 |
24- |
قدس 4 |
محمد رسول الله |
هور الهویزه |
1/5/64 |
25- |
قدس5 |
یا على بن ابیطالب |
غرب الهویزه |
16/5/64 |
26- |
كربلاى1 |
یاابالفضل العباس ادركنى |
مهران |
10/4/65 |
27- |
كربلاى2 |
یا ابا عبدالله الحسین |
حاج عمران |
10/6/65 |
28- |
كربلاى3 |
حسبنا الله ونعم الوكیل |
اسكله نفتى الامیه والبكر |
11/6/65 |
29- |
كربلاى 4 |
محمد رسول الله |
غرب اروند رود |
3/10/65 |
30- |
كربلاى5 |
یا زهرا |
شلمچه و شرق بصره |
19/10/65 |
31- |
كربلاى 6 |
یا فاطمة الزهراء |
شمال سومار |
23/10/65 |
32- |
كربلاى 7 |
یا مولای متقیان |
حاج عمران |
12/12/65 |
33- |
كربلاى 8 |
یا صاحب الزمان |
شرق بصره |
18/1/66 |
34- |
كربلاى9 |
یا مهدى ادركنى |
قصر شیرین |
20/1/66 |
35- |
كربلاى 10 |
یا صاحب الزمان ادركنى |
ماووت عراق |
30/1/66 |
36- |
محرم |
یازینب |
شرهانى و زبیدات |
10/8/61 |
37- |
محمد رسول الله |
لا اله الا الله محمد رسول الله |
غرب نوسود |
12/10/61 |
38- |
مسلم بن عقیل |
یا ابالفضل العباس |
غرب سومار |
9/7/61 |
39- |
مطلع الفجر |
یا مهدى ادركنى |
گیلانغرب ، سرپل ذهاب |
10/9/60 |
40- |
مولاى متقیان |
یا على ادركنى |
چزابه |
1/12/60 |
41- |
نصر 1 |
یاصاحب الزمان |
غرب بانه درعراق |
25/1/66 |
42- |
نصر 2 |
یاحسین مظلوم |
میمك |
13/3/66 |
43- |
نصر3 |
|
جنوب دهلران |
27/3/66 |
44- |
نصر 4 |
|
سلیمانیه |
31/3/66 |
45- |
نصر5 |
یا زهرا |
جنوب غربى سردشت |
3/4/66 |
46- |
نصر6 |
یاابا عبدالله |
میمك |
10/5/66 |
47- |
نصر7 |
یا فاطمة الزهراء |
غرب سردشت |
14/5/66 |
48- |
نصر8 |
یا محمد بن عبدالله |
ماووت عراق |
29/8/66 |
49- |
نصر 9 |
یا مولاى متقیان |
حاج عمران |
1/9/66 |
50- |
و الفجر مقدماتى |
یا الله یا الله یا الله |
فكه چزابه |
18/11/61 |
51- |
و الفجر1 |
یا الله یا الله یا الله |
شمال غرب فكه |
20/1/62 |
52- |
و الفجر 2 |
یا الله یا الله یا الله |
حاج عمران |
29/4/62 |
53- |
و الفجر3 |
یا الله یا الله یا الله |
مهران |
7/5/62 |
54- |
و الفجر4 |
یا الله یا الله یا الله |
پنجوین |
27/7/62 |
55- |
و الفجر5 |
یا زهرا |
چنگوله |
27/11/62 |
56- |
و الفجر6 |
یا زهرا |
چزابه و چیلات |
2/12/62 |
57- |
و الفجر 7 |
یا زهرا |
چزابه و چیلات |
اسفند 1362 |
58- |
و الفجر8 |
یا زهرا |
فاو |
20/11/64 |
59- |
و الفجر9 |
یا الله یا الله یا الله |
شرق چوارته عراق |
5/12/64 |
60- |
و الفجر10 |
یا الله یا الله یا الله |
حلبچه |
25/12/66 |
1 - آغاز جنگ و تجاوز عراق به میهن اسلامى ایران 31 شهریور 1359
2 - سرنگونى هواپیماى مسافربرى ایران توسط آمریكا 12/4/1367
3 - پذیرش قطعنامه سازمان ملل توسط ایران 5/5/1367
4 - عملیات مرصاد در غرب كشور و سركوبى منافقین 27/4/1367
5 - پایان یافتن جنگ 29/5/67
عمليات والفجر 8 در 20 بهمن ماه 1364 شروع شد كه طولاني ترين عمليات دوران جنگ بود كه 75 روز طول كشيد و تقريبا تنها عمليات مهمي بود كه توانستيم منطقه بسيارمهمي از خاك عراق را به تصرف خود در بياوريم. يعني در والفجر 8 ارتباط دريايي عراق با خليج فارس قطع شد. مثلث فاو كه بر روي نقشه مي بينيد به طور كامل به تصرف ايران در آمد. بعد از عمليات بيت¬المقدس چنين هدفي در دستور كار جمهوري اسلامي بود؛ يعني بعد ازفتح خرمشهر اينكه ما جنگ را چگونه تمام بكنيم يكي از مسائل بسيار مهم بود، و وقتي كه قرار شد براي ختم ما از مرز عبور بكنيم جنگ اينكه كجاي عراق را بگيريم كه تأثير تعيين كننده در جنگ داشته باشد يكي از مسائل مهم بود. براي مقدمه شايد بد نباشد اشاره كنم كه بعد از فتح خرمشهر عمده مسئله جنگ بحث خاتمه جنگ بود. خاتمه دادن به جنگ هم به نظر مي رسيد كه چند راه حل بيشتر ندارد: يكي از راه حل ها اين بود كه صدام و رژيم بعث سقوط كنند و قضيه حل شود. يكي از راه حل هايش اين بود كه ما اينقدر فشار روي گرده صدام بگذاريم تا خواسته هاي ما را بپذيرد. خواسته هاي ما هم معلوم بود؛ يكي اين كه عراق به قرارداد1975 برگردد. خواسته دوم¬مان هم اين بود كه خسارات جنگ را تأمين بكند. خواسته سوم ما اين بود كه تضمين بدهد كه ديگر چنين جنگي اتفاق نخواهد افتاد. راه حل بعد اين بود كه ما جنگ را با فشار روي صدام به گونه اي ادامه بدهيم كه قدرت هاي حامي صدام احساس خطر بكنند و احساس بكنند برنامه به هم خواهد ريخت؛ لذا آنها وارد عمل بشوند و حداقل خواسته هاي ايران را تضمين شده در يك چارچوبي دربياورند و بپذيرند و قضيه جنگ خاتمه پيدا كند. به نظرم اين سه راه حل بيشتر به صورت كلام به نظر مي رسد؛ البته در دل سه راه حل راه حل هاي مختلفي وجود داشت، وليكن عمده كار اين بود. بعد از فتح خرمشهر اگر ما مي¬خواستيم صدام را سرنگون بكنيم و چه به صدام فشاري وارد كنيم كه خواسته هاي ما را بپذيرد، چه جريانات بين المللي به اين نتيجه برسند كه پيروز ميدان ممكن است ايران باشد، براي اين كه پيروز كامل نشود يك كاري بكنيم جنگ خاتمه پيدا بكند. ما اگر مي خواستيم در داخل سرزمين هاي عراق عمليات بكنيم تقريباً دو سه نقطه بيشتر براي عمليات وجود نداشت:
بقيه در ادامه مطلب
به یاد دلاورمرد نیروی هوایی ایران، سرلشکر خلبان شهید بهرام عشقی پور
شرح ماموریت از زبان یکی از همرزمان
"شامگاه روز 31 شهریور ماه سال 1359 طرح عملیات 140 فروندی کمان 99 رسیده بود و همه خلبانان و فرماندهان مشغول کار برروی این طرح بودند لیست خلبانان شرکت کننده نیز توسط فرمانده و معاون عملیات پایگاه در حال تکمیل بود . روز یکم مهرماه سال 1359 برای نیروی هوایی ایران روزدیگری بود من در آنزمان در پایگاه سوم شکاری خدمت می کردم . در آن روز بین 45 تا 50 فروند فانتوم مسلح از پایگاه هوایی همدان به پرواز درآمدند تا مواضع از پیش تعیین شده را در خاک عراق بمباران کنند . روزباشکوهی بود تا به آن روز پایگاه ما این تعداد جنگنده را در یک روز به پرواز در نیاورده بود . گروه های پروازی مشخص شده بودند و من نیز هدفی را که باید بمباران می کردم می دانستم . ماموریت من دوربردترین هدف در آن روز بود شاید هم دلیل آن این بود که من در آن زمان لیدر طبقه سوم بودم و از تجارب خوبی برخوردار بودم . لیدر طبقه سوم به خلبانانی اطلاق می شد که می توانستند فرماندهی دو تا چهار فروند هواپیما را در روز یا شب برعهده گیرد ، به همراه آنان به پرواز درآید و بعد از طی مسافتی طولانی فرود آید .
هدف پایگاه هوایی حبانیه
هدف دسته ما پایگاه حبانیه بود این پایگاه در 70 مایلی غرب بغداد بود و بعد از پایگاههای الولید دورترین پایگاه هوایی عراق بود . قرار بر این بود که 8 فانتوم در دسته های دوفروندی با فواصل زمانی کوتاه به این پایگاه حمله کنند که من در دسته دوم قرار داشتم و قرار بود بعنوان شماره دو این پرواز باشم هواپیمای شماره یک را یکی از بهترین خلبانان نیروی هوایی که استاد خلبان هم بود و بدها به درجه رفیع شهادت نایل آمد برعهده داشت . قرار بود تمامی پروازها در صبح زود انجام شود .
راس ساعت مقرر نوبت به ما رسید که پرواز کنیم همانطور که گفتم ما به صورت دوفروندی پرواز می کردیم هر دو فانتوم مسلح روی باند رفتیم ، هواپیمای شماره یک با هدایت شهید سرهنگ خلبان محمد حسن قهستانی و فانتوم دیگر به خلبانی من پرواز می کرد به یاد دارم که کابین عقب من هم ستوان حدادی بود که یک هفته بعد در یک پرواز برون مرزی مورد هدف قرار گرفت و مجبور به ترک هواپیما شد و به اسارت درآمد . با اشاره شهید قهستانی که لیدر دسته بود به پرواز در آمدیم . بلافاصله بعد از بلند شدن ارتفاع گرفتیم و به همین شکل ادامه دادیم تا وارد خاک عراق شدیم .
تا چند روز اول جنگ ما با ارتفاع بالا پرواز می کردیم و وارد خاک عراق می شدیم که چند روزی از جنگ نگذشته بود که متوجه شدیم اگر بخواهیم با این ارتفاع وارد خاک عراق شویم به راحتی هدف قرار می گیریم و از آن به بعد برخلاف آموزشهایی که در تمرینات برای بمباران ، از ارتفاع بالا دیده بودیم تغییر رویه دادیم و برای مخفی ماندن از دید رادارهای دشمن با ارتفاع خیلی پایین وارد خاک عراق می شدیم
عراقیها فکر حمله از طرف ما را نمی کردند
بهرحال ما در آن روز با ارتفاع بالا وارد خاک عراق شدیم . به محض ورود به خاک دشمن تمام حواس خود را جمع کردم و به کابین عقب هم تاکید کردم که مراقب سامانه های موشکی دشمن باشد هر چه در خاک عراق جلوتر می رفتیم من بیشتر هراسان می شدم بخاطر اینکه هیچ مانعی روبروی ما نبود نه پدافندی کار می کرد نه موشکی شلیک می شد و نه خبری از جنگنده های رهگیر آنها بود و ما بدون هیچ مزاحمتی در حال پرواز بودیم که البته بعد از ورود به خاک خودمان علت دستگیرم شد که عراقی ها که بخیال خود در حمله روز قبل توان نیروی هوایی را از بین برده بودند با خیال راحت در تدارک حملهایی دیگر به خاک ما بودند و اصلا فکر نمی کردند که مورد حمله قرار گیرند که در هنگام برگشت ما متوجه این موضوع شدیم . در حال عبور از خاک عراق گهکاه چند تیر پدافند آنها به سمت ما شلیک می شد که خطری برای ما ایجاد نمی کرد .
به هدف رسیده و آنجا را در هم کوبیدیم
هدف بسیار دور بود ما باید از شمال شهر بغداد می گذشتیم و 70 مایل ادامه می دادیم . بدون هیچ مشکلی به پایگاه حبابنیه رسیدیم که با فرمان شهید قهستانی شروع به بمباران نمودیم پدافند پایگاه که تازه متوجه ما شده بود با تمام قدرت به سمت ما شلیک می کرد که البته بخاطر ارتفاع بالا هیچ کدام از تیرهای آنها به ما اصابت نکرد با اتمام بمباران بلافاصله گردش کردیم و با سرعت از همان مسیر به سمت مرز حرکت کردیم .
در همین زمان نیروی هوای عراقی با تعداد کمی هواپیما به پایگاههای ایران حمله کرده بود . تا مرز فاصله ای نداشتم و بالاخره به سلامت از مرز گذشتیم با ورود به خاک کشور احساس خوبی داشتم چون اولین عملیات جنگی خودم را با موفقیت به پایان رسانده بودم غافل از اینکه ماجراهایی هنوز در انتظارم بود . با ورود به خاک کشور متوجه شدم به بسیاری از پایگاها از جمله پایگاه همدان حمله هوایی شده است و اکثر خلبانانی که از ماموریت برگشتند بدلیل کمبود سوخت مجبور به فرود اضطراری هستند که رادار به نوبت به آنها اجازه فرود داد البته تعدادی هم به پایگههای کمکی رفتند و در آنجا فرود آمدند .
نوبت فرود خودم را به دیگر دوستانم دادم
در نزدیکی پایگاه همدان نیز خلبانانی که کمبود سوخت داشتند درخواست می کردند که زودتر فرود بیایند من نگاهی به عقربه های سوخت جنگنده کردم و دیدم به دلیل اینکه ما در ارتفاع بالا پرواز کردیم سوخت مورد نیاز را داریم تا دقایقی برروی آسمان بمانین که تصمیم گرفتم فرصت خودم را به بقیه که سوخت کمتری دارند بدهم پس به رادار اعلام کردم من ارتفاع لازم را دارم و می توانم برای دقایقی در همین ارتفاع بمانم و دیرتر فرود بیایم . بلافاصله به حریم پایگاه رسیدم و شروع به گشت زنی نمودم تا اینکه بالاخره نوبت به من رسید . با اعلام برج مراقبت ارتفاع خود را کم کرده و آماده فرود شدم همه چیز مرتب بود چرخهای هواپیمایم ابتدای باند را لمس نمود و به محض اینکه بر زمین نشستم ....
دو فروند میگ عراقی آماده بمباران بودند
دو فروند هواپیمای عراقی از روبرو دیدم که در حال نزدیک شدن هستند ، درست حدس زده بودم هدف آنها باند فرود پایگاه بود .
دچار تردید شده بودم که باید چتر دم را بزنم یا نه ؟ اگر از چتر دم استفاده می کرم بعلت اینکه سرعت هواپیما به یکباره کم می شد مطمئنا به انتهای باند نرسیده توسط میگهای عراقی هدف قرار می گرفتم اگر این کار را نمی کردم ، سرعت هواپیما کم نمی شد و به سختی باید آنرا در انتهای باند متوقف می کردم ، در یک لحظه بالاخره تصمیم خود را گرفتم و چتر دم را زدم ولی همزمان قدرت موتورها را افزایش دادم هواپیما را تا اواسط باند به همین شکل جلو بردم و سپس به کمک کابین عقب با تمام قدرت شروع به فشار دادن پدالهای ترمز نمودیم و بالاخره موفق شدیم قبل از رسیدن میگهای عراقی از باند خارج شویم .
فانتوم دیگر اوج گرفت و میگها بمباران کردند
در همین هنگام با خروج من از باند یک فروند فانتوم دیگر که سوخت کافی نداشت آماده فرود شد ، خلبان این هواپیما شهید سرگرد خلبان خدابخش (بهرام) عشقی پور و خلبان کابین عقب شهید سروان خلبان عباس اسلام نیا بودند . آنها به محض اینکه برروی باند نشستند میگها به انتهای باند رسیده بودند که با دستور برج مراقبت شهید عشقی پور بلافاصله قدرت موتور را به حداکثر رساند و دوباره به پرواز درآمد . پرواز او به موقع بود چون میگها از انتهای باند شروع به بمباران کردند و به سرعت از روی باند گذشتند ، آتش و دود همه جا را پر کرده بود ولی خوشبختانه به دلیل بی تجربگی خلبانان عراقی تمامی بمبها به کنار باند برخورد کرد و آسیب جدی به باند نرسید چون بعد از آن هم هواپیماهای دیگر برروی باند نشستند .
عشقی پور و اسلام نیا پروازی دیگر را ادامه دادند
ولی حادثه ای که نباید اتفاق رخ دهد روی داد ، در حین اوج گیری هر دو موتور هواپیمای آنان بدلیل گردش شدید دچار واماندگی شد و آنها در شرایط اضطراری قرار گرفتند ، شهید عشقی پور و شهید اسلام نیا می توانستند اجکت نمایند و جان خود را نجات دهند ولی اگر اجکت می نمودند هواپیما برروی خانه های مسکونی پایگاه می افتاد .
شهیدان بزرگوار عشقی پور و اسلام نیا در جنگنده خود باقی ماندند و سعی در هدایت آن به محلی دیگر کردند و در نهایت هواپیما به ساختمانی برخورد کرد که از قضا [نزدیک] خانه شهید عشقی پور بود و هر دوی این عزیزان به درجه رفیع شهادت نایل شدند.
شهید بهرام عشقی پور
هنوز با یاد و خاطره آن روزها ...
من خود در آخرین لحظات هواپیمای این عزیزان را در حال گردش دیدم و برخورد آنرا نیز با ساختمان مشاهده کردم الان بعد از گذشت 28 سال از آن روزها هنوز هم به یاد دوستان شهیدم می افتادم و برای آنان طلب آمورزش می نمایم، کسانی که صادقانه پای در رکاب نبرد و دفاع از وطن نهادند و گمنام رفتند ولی یاد آنها در بین من و دیگر دوستان خلبانم همیشه جاودان است."
راوی: سرتیپ خلبان جعفر عمادی
×××
روایت وداع آخر
شهید عشقی پور علی رغم اینکه فانتوم آخرین قطرات بنزین خود را مصرف می کرد مجبور به کنسل کردن فرود و اوج گیری مجدد با حالت پس سوز می شود که به علت پیچیدن بسیار شدید به چپ، موتور هواپیما دچار استال (واماندگی) می شود. به دلیل پرواز بر فراز خانه های سازمانی پایگاه این دو خلبان شریف به جای ایجکت تصمیم به دور کردن هواپیما از منازل مسکونی می گیرند، منازلی که خانواده خود و دیگر دوستانشان در آنها زندگی می کردند و در نهایت هواپیمایشان به جای منازل سازمانی به ساختمانی نیمه کاره در پایگاه برخورد می کند.
شهید عشقی پور که هدایت هواپیما را بر عهده داشت در آن لحظات آخر که می دانست کار دیگری از دستش بر نمی آید، دستش را بالا می آورد و تکان می دهد. نکته شگفت آور و تاسف برانگیز این رویداد این بود که آن ساختمان نیمه کاره درست روبروی خانه شهید عشقی پور بود و آن لحظه که او دستش را تکان داد همسرش نظاره گر سقوط هواپیمای شوهرش بود. همسر شهید که در لحظه حادثه در آشپزخانه منزل خود بود، در حالی که دستان پسربچه 3 ساله اش را در دست داشت از پنجره شاهد آخرین لحظات زندگی شوهر قهرمان خود بود. همسر شهید به علت اضطراب شدید چنان به دست فرزندش فشار وارد کرده بود که دست کودک از دو ناحیه شکست که به لطف خدا بعدها بهبود یافت. پس از برخورد هواپیما به ساختمان، فرزند شهید در اثر موج انفجار چند دوری به دور خود زده و سپس به زمین خورده بود و به دلیل شوک ناشی از این واقعه تا مدتها از لکنت زبان رنج می برد.
آری! به راستی صحنه غریبی بوده است واپسین وداع در کابین هواپیما ...
بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران
کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران
هر کو شراب فرقت روزی چشیده باشد
داند که سخت باشد قطع امیدواران
_______________________________________________________________
منابع:
taknaz.ir
iranian-airforce.blogfa.com (با تشکر از آقای محمد معما)
newcoy.persianblog.ir
در سپاه، علاوه بر برادران، سه خواهر ایثارگر و شجاع نیز خدمت می کردند که به غیر از فعالیت در امور آموزش و پرورش و بخش جهاد سازندگی شهر بانه، قسمتی از وقت خود را صرف کمک به برادران سپاه می کردند و بازجویی و مراقبت از زندانیان زن را بر عهده داشتند. متأسفانه یک روز، در اثر حادثه ی دلخراشی یکی از این خواهران به شدت زخمی شد و پیکر نیمه جان او توسط «محمود خادمی»(فرمانده سپاه) به بیمارستان انتقال یافت. حدود یک سال از فعالیت این خواهر در شهر بانه می گذشت – اهل تهران بود و نسبت به خواهران دیگر کوشاتر. پس از چند ساعت محمود با چهره ای برافروخته و غمگین به سپاه بازگشت و باحالتی خاص خبر شهادت آن خواهر را اعلام کرد. البته من در آن روز برای انجام مأموریتی به باختران رفته بودم اما از بچه هایی که در آن صحنه حضور داشتند شنیدم که محمود بعد از اعلام خبر اضافه کرده بود که: «بچه ها من هم دیگر عمری نخواهم داشت، شاید خواست خدا بود که عقد ما در دنیای دیگری بسته شود.» چندی پس از شهادت آن خواهر، محمود نیز در حادثه ی دلخراشی به شهادت رسید.
روابط ما با عراقيها رو به تيرگي ميرفت و آنها هنوز موضوع نماز جماعت را مسكوت گذاشته بودند. بعدها فهميديم ما را آزاد گذاشتهاند تا ببينند چهكار ميكنيم. يك روز يكيشان گفت: شما جشن گرفته و خواهيد رقصيد، آواز خواهيد خواند. گفتم: ما نه ميخوانيم نه ميرقصيم. ستوان عراقي اصرار كرد و با لحني كه گويا قصد خواباندن فتنهاي را داشته باشد، گفت: احسنت! مرحبا؟ و ما داوطلبانه شروع كرديم به خواندن يه دونه انار، دو دونه انار، صابون انار! يه جعبه انار، دو جبعه انار، صابون انار! يه فرغون انار، دو فرغون انار، صابون انار! يه وانت انار، دو وانت انار، صابون انار! موج خنده در درون بچهها پيچ و تاب ميخورد و راهي به بيرون نميجست. اجراي ما خيلي جدي بود. يه قطار انار، دو قطار انار، صابون انار! يه كشتي انار، دو كشتي انار، صابون انار! يه دنيا انار، دو دنيا انار، صابون انار!... سرانجام حوصلهي ستوان عراقي سر رفت و گفت چرا آواز شما اينقدر تكراري است!؟ جواب داديم: اتفاقاً تمام شد و حالا آواز ديگري ميخوانيم. بلافاصله شروع كرديم يك مذاكره، دو مذاكره، سه مذاكره، چهار مذاكره. و متعاقب آن آواز شنيدني دوم: بلوار كرج، بلوار كرج، بلوار كرج. مأمور عراقي سرش را تكان داد و گفت: «بد ميخوانيد!» و رفت.
زمین مسطح بود و کاملا زیر دید دشمن قرار داشتیم . با حالت مجروحی که به عقب بر می گشتیم، به دو سه تا از برادران دیگر رسیدیم که مجروح شده بودند و بر روی زمین افتاده بودند . برای این که این برادران جان ندهند، گفتیم: بلند شوید . تا برویم . پاسخ دادند که شما بروید، ما کم کم می آییم . در 50 متری سمت راستمان نخلستان بود . به طرف آن رفتیم تا از داخل نخلها با حالت ضعف و ناتوانی حرکت خود را ادامه دهیم . پاهای من خسته و دستم مجروح بود . شریان دستم هم قطع شده بود . خونریزی زیادی داشتم . صورتم زرد شده بود و به سرگیجه مبتلا شده بودم .
مثل این که به مواضع عراقی ها رسیده بودیم . دیگر توان جلو رفتن را نداشتم . همراهان اصرار می کردند که حرکت کنم . گفتم: من دیگر توان ندارم . شما که وضعتان بهتر و زخمتان کمتر است، بروید .
آنها رفتند و بحمد الله ظاهرا به بچه های خودمان رسیدند . من یک اتاق خرابه ای دیدم و برای این که یک مقداری از تیر و ترکش در امان باشم، به آن جا رفتم و بی حال افتادم . بعد از چندی، سه، چهار نفر از برادران خودمان هم آمدند و در آن اتاقک به من پیوستیم وقتی آنها آمدند، گفتم: چطور به اینجا آمدید . گفتند که رد خونهای ریخته شده را گرفتیم تا به اینجا رسیدیم . ما هم از راه منحرف شدیم .
بقيه در ادامه مطلب
جنگ ایران وعراق 2 سال بیش از جنگ 6 ساله دوم جهانی ، 5 سال بیش از جنگ کره و 4 سال بیش از جنگ اول جهانی به طول انجامید . از نظر اندازه زمانی این جنگ تنها با جنگ ویتنام در قرن 20 قابل مقایسه است
اما تلفات این جنگ بیش از مجموع کشته های 5 جنگ اعراب و اسرائیل در سال های 1948،1956،1967،1973 و 1982 است
این که جنگ ایران و عراق به سود چه کسی تمام شد سوال سختی است اما قطعا عراق از این نبرد سودی نبرد . فضای رادیکالیزه ای که پس از جنگ در عراق حاکم شد مذکور را به سوی جنگ کویت در 1991 و نهایتا جنگ ویرانگر 2003 و پایان سه دهه حکومت بعثی ها در عراق سوق داد .
این جنگ ، ایران را نیز 8سال به عقب اندخت . اگر چه ایران با استفاده از مدیریت مناسب از سال 1368 به بعد طی 3 برنامه اقتصادی آثار جنگ را از بین برد ( حال آنکه عراق امروز کشوری جنگ زده و پرتاب شده به عقب است) اما باید اذعان کرد 8 سال جنگ پتانسیل سازندگی را مبدل به قدرت رزمی می کرد و این مسئله رشد اقتصادی ایران برای 1دهه با وقفه مواجه کرد . اگر جنگ و عواقب آن فوایدی نیز داشت . از جمله آن که قدرت رزمی ایران را ثابت کرد . مانع از هم پاشیدن ارتش در ایران شد و از همه مهمتر قدرت اتکا به خود و خودکفایی را در ایران بالا برد .
سرتیپ حسن فرمانده سابق نیروی هوایی عراق در سپتامبر 2004 در مصاحبه با ساندی تامیز می گید : 52 هزار مستشار روس به ارتش عراق در جنگ کمک می کردند این در حالی بود که حضور مستشاران استرالیایی ، آلمانی ، آمریکایی ، زلاندنو ، مصری ، یوگوسلاوی، سودان ،لهستان ، بلغاری ، اسپانیایی و فرانسوی را نیز می توان در تصمیم گیری های ارتش عراق دید.
وی اذعان می کند در عملیات کربلای 5 طرح دفاعی بصره را که روس ها ریخته بودند بی فایده دیدیم و زمانی که ایرانیان از دیوار دفاعی ما گذشتند ماهواره های روسی از تمام امکانات خود برای ردیابی دقیق نیروهای مهاجم و اطلاع دادن به واحد توپخانه استفاده کردند .
سرتیپ حسن وجود خلبانان با تجربه مصری را در ارتش صدام تایید کرد و گفت رابط آمریکا و صدام همین خلبانان بودند.به گفته وی آواکس های سعودی بهترین همکاری را با عراق داشتند و همین امر به عراق امکان بمباران دقیق مواضع ایران را می داد . (خدا لعنت کنه آل سعود)
در چنین شرایطی باید گفت که جنگ ایران و عراق بدون اغراق جنگی بی سابقه بوده چرا که هیچ گاه در دنیا کشوری تنهای تنها قادر به دفاع در برابر ارتشی با پشتیبانی بی دریغ توسط 23 کشور نبوده است . ارتش عراق در 1991 زمانی که در برابر چنین شرایطی قرار گرفت ظرف 45 روز به کلی از هم پاشید یوگوسلاوی نیز در اواخر دهه 90 در برابر حملات مشترک ناتو نتوانست حتی 1 ماه مقاومت کند مصر در 1956 هنگام مواجه با 3 کشور مهاجم طی چند هفنه از پای درامد . اسرائیل هنگامی که در اکتبر 1973 از 3 طرف مورد هوجوم قرار گرفت و غافلگیر شد اگر از کمک به موقع اروپا و آمریکا برخوردار نمی شد ظرف 1 هفته مجبور بود خطوط دفاعی خود را تل آویو در برابر لشگر های زرهی مصری پایه ریزی کند .
ایران در جنگ با عراق بارها و بارها محاسبات نظامی را بر هم زد . از زمانی که تعدادی دانشجوی دانشکده افسری امام علی (ع) در کنار پرسنل از جان گذشته لشگر همیشه قهرمان 92 زرهی اهواز و تکاوران نیروی دریایی و نیرو های مردمی 34 روز در برابر 3 لشگر عراق در خرمشهر مقاومت کردند تا زمانی که گردان 144 لشگر 21 در 5 کیلومتری آبادان خود را فدا کرد تا نیروهای لشگر همیشه پیروز 77 خراسان برسند و مانع از سقوط آبادان شوند (بنازم به این همه فداکاری ارتشیان که همه یک صدا فریاد زدند ارتش فدای ملت ارتش فدای ایران ...) تا زمانی که هواپیماهای نیروی هوایی ارتش خلاف کلیه دستور العمل های رایج با رساندن خود به ارتفاع 10 تا 20 متری زمین واحد های زرهی عراق را به مسلسل می بستند یا نیرو های مردمی که در کربلای5 و خیبر به جای عقب نشینی دست به مقاومت می زدند یا گذر از رودخانه های خروشان کرخه ،اروند و دجله ... بدون برخورداری از پشتیبانی های مرسوم هوایی تا مقابله با ارتشی که در هوا 9 برابر در بخش زرهی 7 برابر ، در بخش توپخانه 8برابرو ... از برتری بر ما برخوردار بود همه نشان دهنده یک چیز بود و آن اینکه ایران و ایرانی جنگ را دوست ندارد و نمی خواهد اما اگر آغاز شود دشمن سالم از مهلکه بیرون نخواهد رفت .
نتیجه جنگ ایران و عراق فقط همین بود . یاداوری این نکته که ملت ، سرباز و افسر ایرانی از هزاران سال قبل به این سو اگر به این نتیجه رسیده که حمله دشمن ناجوان مردانه بوده از قدرت ان نهراسیده و از لژیون های ورزیده رمی گرفته تا سربازان هراس انگیز عثمانی تا تفنگدارا ن انگلیسی که در بوشهر اسیر دلاور مردان بومی بوشهری شدند به آنها اجازه ورود به فلات ایران را نمی دهد و این رمز ماندگاری ملت جاوید ایران و سرزمین اهورایی ایران است و همین امر سبب شده است تا امریکا نسخه ای را که برای بغداد می پیچد برای ایران ناکارا بداند و قبل از آنکه به اجماع بین المللی علیه ایران دست نیابد سربازان خود را وارد منطقه ایرانی نشین نکند .
این از بازی های تاریخ است که رشد بی تناسب ارتش عراق طی سال های 1980 تا 1989 به جای آنکه موجب تضعیف ایران شود موجب دردسر برای غرب شود و منجر به جنگ 2003 شود که در هر صورت بازنده امریکا و برنده ایران بود . جنگ ایران و عراق پس از 8سال 381 هزار کشته و زخمی برای عراق و 200 هزار شهید برای ایران بر جای گذاشته است بیش از هزار میلیارد دلار خسارت به اقتصاد دو قدرت منطقه وارد کرد و سبب معلولیت و جراحت میلیونها نفر دیگر شد . کاش هرگز این جنگ رخ نمی داد اما دیوانگی نا مردی همچون صدام را جز با بازوی نظامی یا بیمارستان های مجهز نمی توان درمان کرد این جنگ 2887 روزه همچنین سبب سقوط 371 هواپیما و انهدام 5800 تانک و نفر بر برای عراق شد و علاوه بر آن 1700 تانک و نفر بر عراق نیز به غنیمت مردان مرد ایران درامد...
اشاره: از تاریخ هشت سال دفاع مقدس، بسیار گفته و شنیده ایم؛ اما بسیار اندک به آن چه مطلوب واقعه است، رسیده ایم؛ به نحوی که می توان گفت که چیزی درباره ی هشت سال دفاع مقدس نگفته ایم.
هشت سال دفاع مقدس، هشت ها بعد و روزنه برای دیدن و نگریستن دارد. این تاریخ، تنها یک تاریخ جنگ نیست و گاهی چنان است که از تعریف جنگ، فاصله ای باور نکردنی می گیرد و در هیچ یک از قالب های مربوط به جنگ، در نمی گنجد؛ به عبارتی، بعد «جنگ بودن» این تاریخ، بعد کمترینی است.
بازخوانی دفاع مقدس، هربار سخن تازه ای با مخاطب دارد بارها درباره ی آثار این تاریخ با شکوه نوشتیم، اما باز حس می کنیم که باید دوباره بگوییم. انگار با بازخوانی آثار این رویداد، حس غریبی به ما دست می دهد که منجر به امید به فردا می شود. چه چیزی بهتر از این؟
رئیس بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس گفت: کوبندگی و برقآسا بودن عملیات «الی بیتالمقدس» باعث شد که بعثیها نتوانند مانع پیشروی رزمندگان اسلام شوند و این ویژگیها محاسبات نیروهای صدام را به هم ریخت.
به گزارش فارس «توانا»، سردار سیدمحمد باقرزاده رئیس ستاد بزرگداشت سیامین سالگرد آزادسازی خرمشهر، امروز در نشست خبری ضمن تبریک میلاد حضرت زهرا سلامالله علیها و بزرگداشت مقام زن، اظهار داشت: امروز مصادف با دومین مرحله عملیات «الی بیتالمقدس» است؛ این عملیات ویژگیهای مختلفی داشته اما کوبندگی، برقآسا بودن و سرعت عمل رزمندگان از مهمترین ویژگیهای این عملیات بوده که همه محاسبات بعثیها را به هم ریخت.
وی ادامه داد: سرعت عمل رزمندگان و کوبندگی باعث شد که میل به جنگجویی در سطح قوای صدامی کاهش پیدا کند و ۱۹ هزار نفر از بعثیها در این عملیات اسیر شدند که اسناد و خاطرات آن زمان گواه این قضیه است.
رئیس بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس بیان داشت: به عنوان مثال در ۱۱ اردیبهشت سال ۱۳۶۱ فرمانده گروهان چهارم از گردان یکم تیپ ۹۴ لشکر ۶ زرهی عراق، پس از اینکه جوابهای سربالا و مأیوسکنندهای از قرارگاه گردان مافوق دریافت کرد، به نیروهای تحت امر ابلاغ کرد: «هر کسی هر کاری که میتواند و دلش میخواهد انجام دهد؛ من دیگر با او کاری ندارم؛ حتی میتوانید تسلیم نیروهای ایرانی شوید!» این یعنی کاهش میل جنگجویی در یک واحد نظامی.
وی خاطرنشان کرد: اسناد موجود و بازجوییهایی که از اسرای عراقی در همان زمان به دست آمد، حاکی از این است که گروهبان وظیفه «جاسم محمد قیطان» چند روز پس از سقوط خرمشهر که به اسارت ایران درآمد، اظهار میکرد که فرمانده گردان آنها گفته بود، صدام از اینکه خرمشهر سقوط کرده و به دست نیروهای ایرانی افتاده، خیلی ناراحت است و صدام گفته اگر میدانستم قضیه به اینجا کشیده میشود، زودتر دستور عقبنشینی میدادم.
سردار باقرزاده یادآور شد: مردم عراق هم ادعای قوای ارتش صدام مبنی بر اینکه ما عقبنشینی تاکتیکی کردیم را مورد استهزا و تمسخر قرار دادند و قبول ندارند که این یک عقبنشینی تاکتیکی بود.
وی افزود: فشارهای وارده به ارتش صدام باعث شده بود که زندانیهای اردنی که محکوم به اعمال شاقه بودند را از زندان آزاد کنند و به اجبار کنار نیروهای ارتش صدام قرار دهند؛ برابر اسناد موجود نیروهای ارتش صدام هنگام عقبنشینی خیلی خوشحال بودند و همه میگفتند که جنگ تمام شده است اما هنگامی که به مرزهای بینالمللی رسیدند، به آنها دستور پدافند داده شد و باعث شد که از این موضوع بسیاتر آزرده و ناراحت شوند.
رئیس ستاد بزرگداشت سیامین سالگرد آزادسازی خرمشهر بیان داشت: کوبندگی و برقآسا بودن عملیات «الی بیتالمقدس» باعث شد که با وجود اطلاعات اولیه دشمن، از احتمال عملیات و محورهای آن، آنها نتوانند مانع پیشروی رزمندگان اسلام بشوند و عملاً شیرازه نیروهای صدامی به هم ریخته شد.
وی ادامه داد: بنابر یکی از اسناد، طی نامهای سرگرد ستاد «خلیل ابراهیم» که فرمانده منطقه خرمشهر بوده، به واحد بالاتر گزارش میدهد که نیروهای ایرانی از «کوت شیخ» تا «سلمانیه» در شرق کارون همراه با پلهای عبور از رودخانه و دستههای ضدتانک دیده شدند؛ در واقع دشمن فهمیده بوده و اظهار کرده بود که در روی جاده اهواز ـ خرمشهر تحرکات نیروهای ایرانی خیلی زیاد شده است.
سردار باقرزاده یادآور شد: اما چه میشود که دشمن با همه توانایی نمیتواند، مقابله کند و بعد از شدت دستپاچگی، ساعت ۹ صبح بیستم اردیبهشت سال ۱۳۶۱، دو فروند هواپیمای سوخوی عراقی، مواضع قرارگاه تیپ ۴۱۹ پیاده که تحت امر لشکر ۵ عراق بوده را بمباران میکند؛ ۲۰ نفر از صدامیها کشته میشوند و یکی از نیروهای صدامی، یک فروند هواپیمای صدامی را ساقط میکند و طبق اظهارات گروهبان یکم وظیفه عراقی هواپیمای دوم هم ساقط میشود.
وی خاطرنشان کرد: در این عملیات به قدری تلفات و زخمیها در ارتش صدام زیاد بوده که دانشآموزهای شهرهای بصره و زبیر برای امدادرسانی به مجروحان، بسیج میشوند و پزشکانی از اردن و مصر به عراق اعزام میشوند.
نمی دانم چه شد که کشکی کشکی آر پی جی زن و تیر بارچی دسته مان حرفشان شد و کم کم شروع کردند به تند حرف زدن و «من آنم که رستم بود پهلوان» کردن. اول کار جدی نگرفتیمشان. اما کمی که گذشت و دیدیم که نه بابا قضیه جدی است و الان است که دل و جگر همدیگر را به سیخ بکشند، با یک اشاره از مسئول دسته، افتادیم به کار.
اول من نشستم پیش آر پی جی زن که ترش کرده بود و موقع حرف زدن قطرات بزاقش بیرون می پرید. یک کلاهخود دادم دست تیربارچی و گفتم: «بگذار سرت خیس نشوی. هوا سرده می چایی!» تیربارچی کلاهخود را سرش گذاشتو حرفش را ادامه داد. رو کردم به آر پی جی زن و خیلی جدی گفتم: «خوبه. خوب داری پیش می روی. اما مواظب باش نخندی. بارک الله.» کم کم بچه های دیگر مثل دو تیم دور و بر آن دو نشستند و شروع کردن به تیکه بار کردن!
- آره خوبه فحش بده. زود باش. بگو مرگ بر آمریکا!
- نه اینطوری دستت را تکان نده. نکنه می خواهی انگشتر عقیق ات را به رخ ما بکشی؟!
- آره. بگو تو موری ما سلیمان خاطر. بزن تو بر جکش.
آن دو هی دستپاچه می شدند و گاهی وقت ها با ما تشر می زدند. کمک آر پی جی زن جلو پرید و موشک انداز را داد دست آر پی جی زن و گفت: «سرش را گرم کن، گراش را بگیر تا موشک را آماده کنم!» و مشغول بستن لوله خرج به ته موشک شد. کمک تیربارچی هم بهش برخورد و پرید تیربار را آورد و داد دست تیربار چی و گفت: الان برات نوار آماده می کنم. قلق گیری اسلحه را بکن که آمدم!» و شروع کرد به فشنگ فرو کردن تو نوار فلزی. آن قدر کولی بازی درآوردیم که یک هو آن دو دعوایشان یادشان رفت و زدند زیر خنده. ما اول کمی قیافه گرفتیم و بعد گفتیم: «به. ما را باش که فکر می کردیم الانه شاهد یک دعوای مشتی می شویم. بروید بابا! از شماها دعوا کن در نمی آد!»
شهيد تيمسار سرلشگر حسن آبشناسان در سال 1315 در تهران و در خانواده اي مذهبي چشم به جهان گشودند. در دوران طفوليت و نوجواني با اسلام واحكام نوراني آن آشنا شده و با قرآن مجيد و نهج البلاغه انس و خويي پيدا كرده و در حد توان تكاليف شرعي خود را انجام مي داند.
پس از طي دوره متوسطه و كسب ديپلم در سال 1336 به دانشگاه افسري وارد و در سال 1339 با درجه ستوان دومي فارغ التحصيل شده و دوره مقدماتي را در سال 1340 به پايان رساندند. اولين دوره رنجر را كه در ايران تشكيل شد طي نموده و تاسال 1356 دوره هاي عالي ستاد فرماندهي را طي نموده و در اين ميان نيز دوره هاي چتربازي و تكاوري را در داخل و خارج ا ز كشور طي كرد.
پس از پيروزي انقلاب اسلامي با توجه به زمينه عالي اسلامي جنگ هاي چريكي را به برادران بسيجي و سپاهي ارتشيان همرزم خود آموزش داده كه در كردستان قبل از جنگ تحميلي و در تمام منطقه عملياتي بعد از جنگ بسياري از شاگردان با اخلاص ايشان با ايثارگريهاي بسيار زياد خود افتخار آفريده وبه دشمن كافر بعثي فهماندند كه در اين مملكت جاي تاخت وتاز آنها نيست .
وي از اولين روزهاي جنگ تحميلي به منطقه جنوب اعزام شد و موفقيتهاي بسياري در جنگهاي نامنظم كسب و اولين اسراي عراقي را به اسارت گرفت چندي بعد در عملياتي از ناحيه كتف مجروح شد ولي براي مداوا در بهداري توقف نكرد و از آن به بعد اهالي دشت عباس به او لقب شهيد صحرا را دادند ايشان بعلت همين فداكاري وزحمتها به فرماندهي قرارگاه حمزه سيدالشهداء منصوب گرديد و با اتحاد صميمانه ارتش و سپاه به پيروزيهاي چشم گيري نايل شد كه پيام تاريخي امام براي رزمندگان قرارگاه را در پي داشت آخرين سمت آن شهيد بزرگوار فرماندهي لشگر بيست و سه نيروي مخصوص بود كه قريب به چهار ماه طول كشيد.
در منطقه عملياتي شمال غرب كشور در حاليكه يكي از گردانهاي عمل كننده را هدايت مي كرد با اصابت تركش توپ زخمي و ساعت 11 روز 8/7/64 در منطقه سرسول به فيض شهادت نائل و به لقاءا... پيوست.
ولادت
شهید زینالدین در 18 مهر سال 1338 ش، در خانوادهای مذهبی در شهر تهران، در خیابان ری دیده به جهان گشود. پدر و مادرش که از معارف اهلبیت برخوردار بودند، اسمش را «مهدی» نهادند. پدر شهید زینالدین از فعّالان مذهبی و سیاسی زمان خود بود که بارها به خاطر فعالیت سیاسی، تبعید و در شهرهای مختلف کشور، طعم تلخ زندان رژیم طاغوت را چشیده بود. مادر آن شهید نیز از مربیان قرآن و اشاعه دهندگان معارف اهلبیت علیهمالسلام به شمار میرود.
قرآن، راهنمای بشر در تمام عرصههای زندگی است و انسان را در حریم امن پروردگار جای داده و با دنیای بیکران عبودیت حق آشنا میسازد. در پرتو تأثیر قرآن است که حاملان آن و عاملان واقعیاش، به عزت دنیا و آخرت میرسند.
پدر شهید زینالدین درباره آشنایی و انس فرزندشان با قرآن کریم از همان دوران کودکی میگوید: «مادر آقا مهدی معلم قرآن بود و همیشه در جلسات قرآن شرکت میکرد و به طورکلّی، قرآن جایگاه ویژهای در زندگی ما داشت. بعد از مدتی، متوجه قرآن خواندن آقامهدی شدیم، در حالی که نزد معلمی برای یادگیری قرآن نرفته بود».
مادر شهید زینالدین درباره دوران تحصیل آقا مهدی میگوید: «در پنج سالگی به علت مسائلی از تهران به خرمآباد مهاجرت کردیم. در آنجا آقا مهدی را در کودکستانی که مسئولیت آن را یک فرد مذهبی برعهده داشت، ثبت نام کردیم. مهدی سالهای ابتدایی را در مدرسهای در همان شهر با موفقیت گذراند». پدر شهید نیز میگوید: «سال پنجم ابتدایی بود که روزی معلمش نزد من آمد و از نبوغ فوقالعاده مهدی خبر داد و توصیه کرد که او کلاس ششم را هم به صورت متفرّقه بخواند و امتحان بدهد. ما هم با مشورت بعضی از دوستان قبول کردیم و مهدی از اسفند تا خرداد همان سال، کتابهای کلاس ششم را هم خواند و با نمره خوب قبول شد».
شهید مهدی زینالدین، از همان کودکی و نوجوانی در خدمت خانواده بود. مادر شهید زینالدین در اینباره میگوید: «هر کاری که به عهدهاش میگذاشتیم، به نحو احسن انجام میداد. خرید خانه از کوچکی برعهدهاش بود و به پدرش هم که در کتابفروشی، کتابهای درسی و مذهبی را در دسترس مردم میگذاشت، کمک میکرد».
نوجوانی، دوره شکلگیری شخصیت انسانهاست. در همین دوره است که شالوده شخصیت انسان پیریزی شده و آینده شخص ترسیم میشود. شهید زینالدین در دوران نوجوانی، از محضر معلم اخلاق، حضرت آیتاللّه مدنی کسب فیض کرد. در آن روزها، این انسان وارسته، از طرف رژیم طاغوت به شهر خرمآباد تبعید شده بود. زینالدین از همان زمان، راه و رسم مبارزه با طاغوتیان را آموخت.
همچنین در همان ایام، حزب رستاخیز که وابسته به رژیم پهلوی بود، شروع به عضوگیری از بچههای دبیرستانی خرمآباد کرد. در دبیرستانی که شهید زینالدین در آن تحصیل میکرد، تنها دو نفر از عضویت در این حزب امتناع کردند که یکی شهید مهدی زینالدین بود و دیگری دوستش و سرانجام این کار، به اخراج ایشان از دبیرستان انجامید. چون دبیرستان دیگری در رشته ریاضی نبود، شهید زینالدین ناچار شد در رشته تجربی ادامه تحصیل داده و دیپلم تجربی بگیرد.
شعلههای انقلاب اسلامی، رژیم طاغوت را متحیّر کرده بود و شهرها یکی پس از دیگری به نهضت بزرگ امام امت میپیوست. ترس و وحشت، حکومت خودکامه طاغوتی را وادار کرده بود تا هرگونه حرکت مذهبی و سیاسی را سرکوب کند. پدر شهید زینالدین که از فعّالان سیاسی و مذهبی بود، توسط ایادی رژیم دستگیر و به شهر سقّز در استان کردستان تبعید شد. آقا مهدی، در همین ایام که پدرش در تبعید بود، در کنکور سراسری شرکت کرد و رتبه چهارم رشته پزشکی دانشگاه شیراز را به دست آورد، ولی از وارد شدن به دانشگاه انصراف داده و در مغازه پدرش مشغول به کار شد. او درباره علت انصراف از دانشگاه گفته بود: «مغازه پدرم سنگر است و رژیم پهلوی با تبعید پدرم میخواهد سنگر محکم او خالی بماند، ولی من نمیگذارم این سنگر مبارزه خالی بماند». گفتنی است که در آن روزها، آن مغازه، کانون مبارزه و محلی برای پخش اعلامیههای علماء و فعالیتهای ضد رژیم بود.
اواخر عمر رژیم پهلوی، اعتصابات عمومی بیشتر شهرهای این مرز و بوم را فرا گرفته بود. این حرکات عمومی مردمی، باعث تعطیلی مغازهها و ادارات و کارخانهها شده بود. شهید زینالدین هم جهت پیوستن به صف انقلاب مغازه پدر را تعطیل کرد، ولی کسب دانش برای او تعطیل نشد و یادگیری زبانخارجی در اولویت کاری او قرار گرفت؛ زیرا قصد عزیمت به یکی از کشورهای خارجی برای ادامه تحصیل داشت. او با چهار دانشگاه از دانشگاههای فرانسه مکاتبه کرد و بعد از مدتی، نامه قبولی از یکی از آنها دریافت کرد. بعد برای انتخاب یکی از دانشگاهها، به یکی از دوستانش که به تازگی از فرانسه برگشته بود مراجعه کرد، او در جواب گفته بود: در فرانسه خدمت حضرت امام رسیدم، ایشان فرمود: «به ایران برگردید؛ زیرا ایران به جوانانی مثل شما نیازمند است». و این سخن، باعث انصراف شهید زینالدین از عزیمت به خارج از کشور برای ادامه تحصیل میشود.
هنگامی که پدر شهید زینالدین به جرم فعالیت سیاسی برضد رژیم، از شهر خرمآباد به سقّز تبعید شد، خانواده ایشان هم به سقز رفته و به وی ملحق شدند و تنها مهدی در خرمآباد ماند و فعالیتهای ضد استبدادی پدر را ادامه داد. او با دوستانش جلساتی برضد رژیم برپا داشت و در آنها افشاگری کرده و مطالب این جلسات را در سطح شهر پخش میکردند، به طوری که در آن روزها آقا مهدی، به محوری بر ضد رژیم طاغوت تبدیل شده بود.
آبان ماه سال 1357 بود که پدر شهید مهدی زینالدین را به جرم فعالیت سیاسی از شهر سَقز به اِقلید فارس تبعید کردند. روزهای شکلگیری انقلاب اسلامی و ایام پرالتهاب رژیم بود. پدر مهدی از فرصت به دست آمده استفاده و به اصفهان فرار کرد. بعد از آن جا به شهر مقدس قم آمده و قم را برای سکونت برگزید و سپس شهیدزینالدین به همراه خانواده به پدر ملحق میشوند. از اینجا فصل جدیدی از زندگی آقا مهدی آغاز شد؛ زیرا به شهری قدم نهاده بود که مرکز اصلی هدایت مبارزات مردم ایران به شمار میرفت. و در آنجا به فعالیتهای سیاسی و انقلابی خود، توسعه بیشتری داد.
سکونت در شهر قم که کانون مبارزه برضد رژیم بود، فرصتی برای شهید زینالدین بهوجود آورد که او خود را برای مبارزه جدّیتر آماده سازد. پدرش درباره فعالیتهای مبارزاتی شهید زینالدین میگوید: «ما عکسهایی را که در اصفهان چاپ کرده بودند، به قم میآوردیم و مسئولیت آقا مهدی این بود که آنها را در بازار و سطح شهر پخش کند. او در زمان حکومت نظامی، عکسهای زیادی را بر در و دیوار شهر نصب میکرد». که سرانجام این کار در آن شرایط، با خطرات بسیاری مواجه بود.
سرانجام انقلاب شکوهمند اسلامی در 22 بهمن سال 57 به رهبری رهبر عظیمالشأن انقلاب، حضرت امام خمینی رحمهالله و تلاش و مجاهدت مردم قهرمان ایران اسلامی به پیروزی رسید و وعده الهی مبنی بر حکومت محرومان و صالحان بر زمین، در قسمتی از این کره خاکی محقق شد. فلسفه وجودی این انقلاب که همانا رشد و ترقی ملت مسلمان بود، امام را واداشت که «جهاد سازندگی» را تأسیس کند تا به بهترین صورت به محرومان جامعه رسیدگی شود. با تأسیس جهاد سازندگی، شهیدزینالدین از جمله کسانی بود که به این ارگان انقلابی وارد شد و با توجه به روحیه انقلابی و خستگیناپذیری که داشت، به فعالیت عمرانی و خدمترسانی به محرومان پرداخت.
انقلاب اسلامی، در سالهای آغازین برای حفاظت از خطرات داخلی و خارجی، به تکیهگاهی نیاز داشت تا نهال انقلاب در مقابل تندباد حوادث بیمه شود؛ از اینرو، رهبر فرزانه انقلاب، حضرت امام خمینی رحمهالله ضرورت، تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را احساس و دستور تشکیل آن را صادر کرد.
با تشکیل سپاه پاسداران، شهید زینالدین جزء اولین کسانی بود که دعوت پیر مراد را لبیک گفته و داوطلبانه به عضویت سپاه پاسداران درآمد تا از دستاوردهای خونین انقلاب پاسداری کند. او در بدو ورود به سپاه، در قسمت پذیرش سپاه پاسداران شهرستان قم مشغول به خدمت شد و پس از مدتی، به علت تعهد، درایت و پشتکاری که از خود نشان داد، به پیشنهاد فرماندهی سپاه پاسداران انقلاباسلامی قم و حکم ستاد مرکزی سپاه، به عنوان مسئول واحد اطلاعات سپاه قم انتخاب شده و در این مسئولیت حساس انجام وظیفه کرد.
با پیروزی انقلاب اسلامی، منافع کسانی که در سایه استبداد و استعمار به نان و نوایی رسیده بودند، به خطر افتاد و نتوانستند بالهای عدالت گستر این انقلاب مردمی را تحمل کنند؛ ازاین رو، درصدد انتقام برآمدند. در آن مقطع زمانی، حزب خلق مسلمان که آغاز فعالیت فتنهانگیز آنها، همزمان با مسئولیت شهید زینالدین در واحد اطلاعات سپاه قم بود، قصد اقداماتی مخرّب داشتند که ایشان با تدبیری صحیح، تمام نقشههای آنها را نقش بر آب کرد و مدارکی از این حزب به دست آورد که وابستگی آنها را به بیگانگان روشن میساخت. شهید زینالدین همچنین در غائله کردستان در اواخر سال 1358، به آنجا رفت و با پاسداران دلاور قم، در آزادسازی شهرهای کردستان، به ویژه شهر سنندج مردانه جنگید. گویا از گروه هیجده نفری که مهدی و دوستانش به کردستان رفته بودند، چهار یا شش نفر بیشتر برنگشتند و بقیه، به درجه رفیع شهادت نائل شدند.
پس از آن که استعمار، منافع خود را در سرزمین پهناور اسلامی از دست رفته دید و توطئههای ضد انقلاب کردستان و لانه جاسوسی و جریان طبسْ هیچ کمکی به او نکرد، به فکر توطئهای افتاد که شعلههای آنْ به مدت هشتسال دامن امت اسلامی را گرفت؛ جنگ تحمیلی عراق برضد ایران. در شهریور سال 1359 ایران آماج حملات وسیع نیروهای رژیم بعثی قرار گرفت و در مدت چند روز، چندین شهر ایران به تصرف قوای دشمن درآمد. در این زمان، مسئولیت مردان الهی و پیروان خمینی کبیر سنگینتر شد. در همان روزهای نخستین جنگ، شهید زینالدین به همراه صد نفر از دوستان خود عازم منطقه عملیاتی جنوب شدند و پس از گذراندن یک دوره آموزشی کوتاه مدت، خود را به خوزستان رسانده و دوران حماسهساز و پرتلاش دیگری از زندگی خود را آغاز کردند.
استعدادها و خلاقیتهای ذاتی انسان، در پیکار با رویدادها و حوادث آشکار میشود. با آغاز جنگ و رشادتهای فراوانی که شهیدزینالدین از خود به ثبت رساند، فرماندهان را برآن داشت تا مسئولیتهای حساس و کلیدی را به او واگذار کنند. بدین ترتیب، زینالدین، به عنوان مسئول شناسایی یگانها انتخاب شد و پس از آنْ به عنوان مسئول اطلاعات عملیات سپاه دزفول و سپس مسئول اطلاعات عملیات محورهای سوسنگرد انتخاب شد. او در عملیات بیتالمقدس و آزادسازی خرمشهر، مسئولیت اطلاعات عملیات قرارگاه نصر را پذیرفت و در عملیات رمضان، به سرپرستی تیپ 17 علیابن ابیطالب قم و سرانجام به فرماندهی لشگر 17 علیابنابیطالب قم منصوب شد و در همین سِمَتْ به مقام والای شهادت رسید.
یکی از دوستان شهید مهدی زینالدین میگوید: یک روز به ایشان گفتم، آقا مهدی الان وقت ازدواج شماست، چرا دست به کار نمیشوی؟ جواب دادند: راستش تا به حال فکر اینجا را نکرده بودم. ما که با جنگ ازدواج کردهایم.
بعدها یک روز آقا مهدی آمد و گفت: فلانی من حاضرم ازدواج کنم، ولی همسر من، دختری باید باشد که بتواند با ما زندگی کند؛ چون ما مرد جنگیم و کمتر دختری حاضر میشود سختیهای ما را تحمل کند. او پس از مدتی، همراه صبور و پرتحمل خود را یافت که حاصل این ازدواج، یک دختر بود که اسمش را لیلا گذاشتند.
شهید زینالدین، آنقدر خاکی و بیآلایش بود که بسیاری از اوقات، او را به عنوان فرمانده نمیشناختند. لباسهای ساده بسیجی، و تواضع بسیار، از ویژگیهای بارز اخلاقی او بود. یکی از بسیجیان در این باره میگوید: یک روز که برای نماز جماعت به حسینیه لشگر رفته بودم، پس از نمازظهر اعلام کردند که از سخنرانی برادر مهدی زینالدین فرمانده لشکر استفاده میکنیم. من هنوز ایشان را نمیشناختم با خود گفتم که فرمانده لشگر حتما با تشریفات خاصی میآید. در افکار خود بودم که ناگاه یک نفر از کنار من بلند شد و به راه افتاد و پشت تریبون قرار گرفت و مشغول صحبت شد. خیلی تعجب کردم؛ چون او تا چند لحظه قبل در کنار من نشسته بود و کسی هم همراهش نبود. صحبت ایشان که تمام شد، دوباره در کنار من نشست. اینجا بود که شهید زینالدین را شناختم.
یکی از فرماندهان ارشد سپاه درباره شهید زینالدین میگوید: لشگر 17 علیبن ابیطالب قم، از جمله بهترین لشگرهای سپاه بود که پیچیدهترین و سختترین عملیات جبهههای نبرد را به این لشگر میدادیم. این لشگر خطشکن بود. نشد که لشگر 17 با فرماندهی شهید زینالدین به خطی از خطوط دشمن حمله کند و آن خط شکسته نشود. شهید زینالدین به عنوان فرمانده خطشکن و هم به عنوان فرماندهی که دشمن نتوانست او را از جزایر مجنون بیرون براند، حماسه آفرید و از این رو به نام «سردار خطشکن» معروف شده بود.
جنگ، عرصه بروز استعدادهای نهفته فرزندانی بود که به عشق خمینیکبیر به صف مجاهدان راه حق پیوستند. با شروع جنگ، میدان بروز این خلاقیتها و استعدادها فراهم شد. یکی از فرماندهان ارشد نظامی میگوید: در جنگ خیبر که منجر به آزادسازی جزایر مجنون واقع در هورالهویزه، در شرق رودخانه دجله گردید، برای اولین بار طلسم جنگ در روز شکسته شد. ما سعی میکردیم از جنگ روزانه، به خاطر مشکلاتی که داشت، پرهیز کنیم، ولی با خلاقیت شهید زینالدین، ما جنگ در روز را آغاز کردیم و به نتیجه هم رسیدیم.
روزهای آخر زندگی شهید مهدی زینالدین حال و هوایی دیگر داشت و نورانیت چهرهاش، خبر از یک واقعه بزرگ میداد. این اتفاقات توجه مادرش را هم جلب کرده بود. پدر شهید زینالدین میگوید: «روز جمعه، آقا مهدی از یکی از شهرها تماس گرفت و با مادرش صحبت کرد. مجید (برادر کوچک آقا مهدی که با هم به شهادت رسیدند) هم بعد از مدتی زنگ زد و با مادرش صحبت کرد. بعد از اتمام تلفن، مادرش برگشت و گفت: «بچهها با من خداحافظی کردند و من مطمئن هستم که این آخرین خداحافظی بود. در صحبتهای آقامهدی چیز عجیبی دیدم که خبر از خداحافظی آخر میداد». این آخرین تماس مهدی با ما بود.
شهادت، هنر مردان الهی است و مردان خدا زیبنده شهادتاند و به راستی که خط سرخ شهادت، میراث بزرگ انبیای الهی است. در هشت سال جنگ تحمیلی خداجویان مخلص ایران اسلامی، با این عشق سرخ همآغوش شدند و بر فراز قله سعادت گام نهادند. مهدی زینالدین از جمله مردان الهی بود که به این فیض رسید. سرانجام آن حادثه بزرگ و خبر وحشتانگیزی که هموراه لشگر 17 علیبنابیطالب قم از آن هراسان بود، به وقوع پیوست و خبر پرواز سید مهدی زینالدین، به گوش رسید.
شهیدزینالدین در مأموریتی که از کرمانشاه به سوی سردشتِ آذربایجان غربی درحرکت بود، با گروههای ضد انقلاب درگیر شد و به فیض شهادت نائل گردید. مزار ایشان در گلزار شهدای علیبنجعفر قم، زیارتگاه عاشقان شهادت است. روحش شاد و یادش جاودان باد.
رهبر فرزانه انقلاب، که در زمان شهادت شهید زینالدین، ریاست جمهوری اسلامی ایران و ریاست شورای عالی دفاع را برعهده داشتند، برای ارج نهادن به مقام این شهید بزرگ و خدمات چندین ساله این فرمانده جوانْ طی پیامی به جانشین شهید زینالدین در لشکر 17 علیبنابیطالب، از مقام ایشان تجلیل کردند که متن پیام بدین شرح است: «برادر اسماعیل صادقی، مسئول ستاد لشگر 17 قم (ایشان نیز در یکی از عملیاتها به شهادت رسید) متقابلاً شهادت سردار شجاع اسلام مهدی زینالدین و برادر فداکارش مجید را به یکایک افراد و فرماندهان آن لشگر و به همه فرماندهان سپاه پاسداران تبریک و تسلیت میگویم. بیشک این خونهای پاک، همگان را در پیگیری هدفهای بزرگ اسلامی مصممتر و بازوی پرتوان رزمندگان را نیرومندتر میسازد». ایشان هم چنین در پیام دیگری خطاب به مسئولان لشکر 17 علیبنابیطالب قم میفرمایند: «سردار شهید این لشگر، شهید مهدی زینالدین که به حق میتوان گفت از ستارگان درخشان بود، با فقدان خود ما را داغدار کرد».
لحظه لحظه زندگی انسانهای وارسته، سرشار از خاطرات ناب و به یادماندنی است که هرکدام درسی است برای رهپویان عشق. همسر شهید زینالدین درباره ایشان میگوید: «اولین خصوصیتی که میتوانم از او بگویم، راز و نیازی است که با خدا میکرد و آن نمازهایی است که با خلوص نیّت و توجه میخواند. دوست داشت مثل ائمه اطهار ساده زندگی کند. در برخورد اولی که با هم داشتیم، تمام مسائل را برایم گفت او میگفت: انتهای راه من شهادت است، با این حرفها و تذکرات قبلی که داده بود، مشکلات نبودنش در خانه برایم راحت بود».
صحبت عاشق و معشوق شنیدنی است. عاشقی که در فراق معشوق میسوزد، چنان لب به زمزمه میگشاید که هر بینندهای را به حیرت وامیدارد. تاریکی شب و سرزمین خاموش جنوب، محلی مناسب برای نجواهای شبانه زینالدین بود. او عاشق دل سوختهای بود که میگفت: انشاءاللّه که خداوند ما را دمی به خودمان وامگذارد تا بتوانیم این راه خونبار حسین را به پایان برسانیم. خدایا، سعادت ابدی را نصیب ما بگردان. بارالها، چه در پیروزی و چه در شکست، قلبهای ما متوجه توست، خدایا، این قلبهای شیفته خودت را از بلایا و خبائث دنیایی پاک بگردان.
خدایا، این جانِ ناقابل را از ما قبول فرما و در عوضِ آن، اسلام را پیروز کن و به آبروی فاطمه زهرا علیهاالسلام از گناهان ما درگذر.
مردان الهی چهرهای بشاش دارند و اگر غمی هم باشد، در سینه مخفی میکنند. آنها همیشه به زندگی لبخند میزنند و از سیاهیهای زندگی شکوهای ندارند. شهیدزینالدین یکی از این مردان الهی بود. یکی از سرداران میگوید: «من همیشه در قیافه شهیدزینالدین این بشاش بودن را میدیدم. او مأموریتها را هرقدر هم که سخت بود انجام میداد، ولی چهرهاش به طرز عجیبی خندان بود».
دل عاشق، جایگاه معشوق است و دل مؤمنْ جایگاه معبود، ولی آنان که به وصال یار رسیدند، در آینه دلْ غیر از جمال دوست ندیدند. زینالدین عاشق بیقراری بود که مقصدی جز رسیدن به معبود نمیدید. یکی از دوستان شهید میگوید: «زینالدین در میان بسیجیان از محبوبیت خاصی برخوردار بود. او را بالای دستان پرمحبت خود میگرفتند و با شور و عشق، شعار سرمیدادند. یکبار که چنین اتفاقی افتاد و مهدی توانست خود را از چنگ بچهها برهاند با چشمانی اشکآلود در گوشهای نشست و به تأدیب نفس خود مشغول شد. او با یک حالت عصبانیت به خودش میگفت: مهدی، خیال نکنی کسی شدهای که اینها اینقدر به تو اهمیت میدهند، تو هیچ نیستی. تو خاک پای بسیجیان هستی. همین طور میگفت و آرام آرام میگریست».
شب، جامه آرامش و سکوت برتن میکند تا شب زندهداران را فرصتی دوباره برای خلوت کردن با معبود فراهم آید. سیاهی شب، زمزمه لالایی برای غافلان از محبوب است، ولی در نظر مردم بیداردل، شب چون روز است و راهی روشن برای رسیدن به خالق هستی. یکی از یاران شهید زینالدین میگوید: «شبی در مقر فرماندهی بودیم و ایشان به مأموریتی طولانی رفته بود. دیروقت بود و همه ما مستِ خواب و سرگرم رؤیاهای خوش بودیم که ناگهانْ صدای گریهای، رشتههای رنگارنگ خوابمان را آشفت. از صدای حزین گریه زینالدین که در مقر پیچیده بود، دانستیم که آقا مهدی تازه از مأموریت برگشته است».
ای شهید، ای زینالدین، تو زینت دین بودی و شهادت زیبنده تو. تو مایه افتخار دین و انقلاب بودی. همواره گامهای سترگ تو را به نظاره مینشینم و یاد و خاطرهات را ارج مینهم. رشادتهای تو، الگوی فرزندانمان خواهد شد و نسلهای آینده ایران به وجود تو و مردانی مثل تو خواهند بالید. از تو میپرسم آیا شفاعت شما گوشهای از احوال نابسامان ما را خواهد گرفت و آیا در دیار باقی، شرمنده شما نخواهیم شد؟ همیشه این زمزمه در گوشم طنین میاندازد که شهدا به ما خواهند گفت: شما بعد از ما چه کردید، خدایا، آن چه صلاح دین و دنیای ماست ارزانی دار و امر ما را به شهادت ختم فرما.
1)« خواهران ما در حالى كه چادر خود را محكم برگرفته اند و خود را هم چون فاطمه و زینب حفظ می كنند... هدفدار در جامعه حاضرشده اند.»
(رییس جمهور شهید محمد على رجایى)
2)«اى خواهرم: قبل از هر چیز استعمار از سیاهى چادر تو می ترسد تاسرخى خون من.»
(شهید محمد حسن جعفرزاده)
3) «مادرم... من با حجاب و عزت نفس و فداكارى شما رشد پیدا كردم.»
(شهید غلامرضا عسگرى)
4)«شما خواهرانم و مادرانم: حجاب شما جامعه را از فساد به سوىمعنویت و صفا مىكشاند.»
(شهید على رضائیان)
5) «از خواهران گرامى خواهشمندم كه حجاب خود را حفظ كنند، زیرا كهحجاب خونبهاى شهیدان است.»
(شهید على روحى نجفى)
6) «و تو اى خواهر دینىام: چادر سیاهى كه تو را احاطه كرده است ازخون سرخ من كوبنده تر است.»
(شهید عبدالله محمودى)
7)«خواهر مسلمان: حجاب شما موجب حفظ نگاه برادران خواهد شد. برادرمسلمان: بىاعتنایى شما و حفظ نگاه شما موجب حجاب خواهران خواهدشد.»
(شهید على اصغر پور فرح آبادى)
8)«به پهلوى شكسته فاطمه زهرا(س) قسمتان می دهم كه، حجاب را حجاب را، حجاب را، رعایت كنید.».
(شهید حمید رستمى)
9) «خواهرم: حجاب تو مشت محكمى بر دهان منافقین و دشمنان اسلام مى زند.»
(شهید بهرام یادگارى)
10)«یك دختر نجیب باید باحجاب باشد.»
(شهید صادق مهدى پور)
11)«از تمامى خواهرانم مىخواهم كه حجاب این لباس رزم را حافظ باشند.»
(شهید سید محمد تقى میرغفوریان)
12)«خواهرم: از بى حجابى است اگر عمر گل كم است نهفته باش و همیشه گل باش.»
(شهید حمید رضا نظام)
13) «حفظ حجاب هم چون جهاد در راه خداست»
(شهید محمد كریم غفرانى)
14) «خواهرم: محجوب باش و باتقوا، كه شمایید كه دشمن را با چادرسیاهتان و تقوایتان مىكشید.»
«حجاب تو سنگر تو است، تو از داخل حجاب دشمن را مى بینى و دشمن تو را نمى بیند.»
(سردار شهید رحیم آنجفى)
نام : حسن
نام و نام خانوادگی : هراتی اسکندری
تاریخ و محل تولد : ۷/۵/۱۳۴۰ روستای محمدآباد هراتی شهرستان زابل
تاریخ و محل شهادت : ۵/۱۲/۱۳۶۵ مرحله اول عملیات کربلای ۵ ـ شلمچه
مسئولیت : فرمانده گردان ۴۰۹ حضرت ابوالفضل (علیه السلام)لشگر ۴۱ ثارالله (علیه السلام)
( زندگینامه )
شهیدحسن هراتی اسکندری در خانواده ای متدین و روستایی چشم به جهان گشود . شغل و پیشه پدر کشاورز و دامداری و مادر خانه دار او در چنین خانواده ای رشد و نمو پیدا کرد . او پس از طی دوران خردسالی در سن ۶ سالگی وارد دبستان (بهرام گور )روستای کرباسک گردید . سپس با به پایان رساندن دوره ابتدایی در سال ۵۵ و ۵۶ برای ادامه تحصیل و با توجه به مشکلات فراوان رهسپار شهر زابل شد . او تحصیلات راهنمایی را در مدرسه (ناصرخسرو) این شهر به اتمام رساند . و سپس در سال ۵۷ و ۵۸ جهت ادامه تحصیلات خود وارد هنرستان فنی شهر زابل گردید و در رشته برق مشغول به تحصیل و در آن رشته مدرک دیپلم خود را اخذ نمود . او در اوج جوانی خود بود که انقلاب بزرگ مردم ایران به رهبری امام خمینی (ره) به پیروزی رسید . سپس با اوجگیری انقلاب برای پیشبرد اهداف انقلاب به روشنگری و تبلیغ در بین روستائیان پرداخت که همین امر باعث شد که به خواست مردم روستا در شورای اسلامی دیار خود محمدآباد هراتی عضویت پذیرد . شهید حسن هراتی اسکندری همواره ادامه تحصیل را لحظه ای رها نکرد و در آزمون عمومی شرکت جست و در رشته نقشه کشی دانشگاه یزد قبول شد . مدتی در این دانشگاه درس خواند . اما با توجه به این که استکبار و دشمن بعثی جنگ نابرابری را علیه ایران آغاز کرده بود به ناچار درس دانشگاه را رها کرد . و وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی گردید . پس از مدتی خدمت با اینکه مسئولیت خطیری بر عهده او گذارده بودند اما نتوانست از پیوند قلبی خود با جهاد فی سبیل الله و شهادت دست بردارد . به هر کار و هر کس متوسل می شد تا مسولان خود را متقاعد کند که با اعزام او به جبهه موافقت نمایند . سرانجام با پی گیریهای مجدانه خود توانست موافقت مسئولین مافوق خود را جلب کند و راهی جبهه گردید . سپس وارد لشگر ۴۱ ثارالله (علیه السلام ) و در مسئولیت و عملیاتهای گوناگون همچون والفجر ۸ و مهران و کربلای ۴ و ... شرکت جست و نشان افتخار جانبازی و جراحت را به گردن آویخت . در عملیات والفجر ۸ بدنش مورد اصابت گلوله دشمن قرار گرفت در عملیات مهران مورد مسمومیت شیمیایی پوست و اعصاب قرار گرفت . سرانجام این سردار رشید اسلام در مرحله اول از عملیات کربلای ۵ و آخرین مسئولیتی که بعنوان فرمانده گردان ۴۰۹ حضرت ابوالفضل العباس (علیه السلام ) داشت وارد عملیات شد . در حین انجام ماموریت در اطراف نهر جاسم از ناحیه صورت و پهلو و گردن مورد اصابت گلوله دشمن بعثی قرار گرفت و به درجه رفیع شهادت که آرزوی دیرینه اش بود نائل آمد . پیکر مقدسش به علت پر حجم بودن آتش دشمن حدود ۳۹ روز در خاک مقدس شلمچه باقی ماند که در تک بعدی رزمندگان اسلام به آن منطقه به زادگاهش انتقال و در مزار شهدای روستای کرباسک به خاک سپرده شد .
فرازی از وصیتنامه
شهید حسن هراتی اسکندری
خدای را سپاس که مرگ مرا شهادت در راه خودش قرار داد ، تا روز قیامت نزد ائمه و جمیع انبیاء شرمنده نباشم . خدا را شکر می گویم که به من منت گذاشت و چنین هدیه ای (شهادت) را به من عطا کرد . دعا کنید که جزء شهدا قرار بگیرم .
روحش شاد
برای شادی روح شهداءصلوات
نام : میرقاسم
نام خانوادگی : میرحسینی
سال و محل تولد : ۱۳۴۲ـروستای صفدرمیربیک زابل
مسولیت : قائم مقام لشکر ۴۱ثارالله(ع)
تاریخ و محل شهادت : دیماه ۱۳۶۵ عملیات کربلای ۵ (شلمچه)
حاج میرقاسم میرحسینی در سال ۱۳۴۲در روستای صفدرمیربیک شهرستان زابل چشم به جهان گشود او کوچکترین فرزند خانواده حاج مرادعلی میرحسینی بود میرقاسم تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در روستای جزینک به پایان رساند . او برای ادامه تحصیل رهسپار هنرستان کشاورزی شهر زابل شد . پس اخذ مدرک دیپلم در سال ۱۳۶۰ به عضویت سپاه پاسدارن درآمد و در واحد پذیرش مشغول به خدمت گردید . ایشان پس از چند ماه کار و تلاش صادقانه و خالصانه برای گذراندن دوره عالی برگذیده شد. که این دوره را با موفقیت طی نمود .او با شروع عملیات بیت المقدس بعنوان معاون یکی از گردانهای عمل کننده در این عملیات شرکت جست . سرانجام پس از آزادسازی و فتح خرمشهر برای دوره آموزش تکمیلی فرماندهی رهسپار تهران گردید و پس از فراگیری آموزشهای آن دوره به تیپ ۴۱ ثارالله (ع) پیوست . در سال ۱۳۶۱ بعنوان فرمانده گردان شهید مطهری منسوب شد و پس از شرکت جستن در عملیاتهای چون رمضان و والفجر مقدماتی و با لیاقتی که فرماندهان در او سراغ داشتند او را بعنوان مسئول طرح و عملیات تیپ ۴۱ ثارالله (ع) منسوب کردند. ایشان در عملیات والفجر یک از ناحیه کتف و صورت مجروح گردیدند. او در سال ۱۳۶۲ سنت حسنه پیامبر(ص) را بجای آورده و ازدواج نمود . این سریاز گمنام امام زمان (عج) در عملیات والفجر۳ سه شبانه روز چشم بهم نگذاشت تا این عملیات را سامان دهی کند . در عملیات والفجر ۴ ارتفاعات دره شیلر و پنجوین را با یاری خداوند و رزمندگان اسلام تصرف نمودند . ایشان در عملیات خیبر به عنوان فرمانده تیپ منسوب شدند و در این عملیات در جزیره مجنون پس از دلاوریهای فراوان بر اثر بمباران شیمیایی دچاره مسمومیت گازهای سمی و مجروح گردیدند که به پشت جبهه اعزام گردیدند و پس از آن به تهران منتقل شدند . سردار میر حسینی هنوز از بند جراحات وارد شده رها نشده بود به مناطق عملیاتی برگشت و در عملیات میمک شرکت جست تا اینکه ارتفاعات میمک را فتح نمودند . در سال ۱۳۶۳ مسئولیت طرح و عملیات لشکر۴۱ثارالله(ع) به او واگذار شد . او در عملیات بدر دو باره بر اثر اصابت تیر مستقیم دشمن بعثی از ناحیه پا بشدت زخمی شد . در سال ۱۳۶۴ به زیارت خانه خدا مشرف گردید و در همان سال ایشان به سمت قائم مقامی لشکر ۴۱ثارالله(ع)معرفی شد. در عملیات والفجر ۸ پس از رشادتها و شجاعتهای نیروهای سپاه اسلام و رهبری مقتدرانه فرماندهان و حاج قاسم و همرزمان او شهر فاو آزاد گردید . در کربلای یک ارتفاعات قلاویزان را به همراه نیروهای رزمنده فتح نمودند . در کربلای ۴ که مقدمه کربلای ۵ بود خالصانه و شجاعانه جنگید و بعثیهای ظالم را بهمراه همرزمان خود از مرزهای کشور بیرون راندند . سرانجام این سردار رشید اسلام در خاک مقدس شلمچه در عملیات کربلای ۵ پس از سامان دهی نیروها در حین عملیات بر اثر اصابت تیر مستقیم دشمن به ناحیه پیشانی سر به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.
وصیت نامه سردار رشید اسلام
(شهید حاج میرقاسم میرحسینی)
بارخدایا یگانگی ات و اینکه شریک و همتائی برایت نیست و معبود واقعی هستی شهادت میدهم . بارخدایا به پیامبر خاتمت حضرت محمد (ص) که فرستاده و رسول توست شهادت میدهم . و به اینکه حضرت علی (ع)پیشوا و امام اول شیعیان است . و اینکه قیامت و محشر روز رستاخیز حق است شهادت میدهم . بارخدایا به اینکه نظام جمهوری به رهبری امام عزیز حق است و جنگ عراق علیه ایران به ما تحمیل شده و امروز فرزندان برومند ملت ما ایثارگرانه از تمامیت ارضی ،اسلامی ،عقیدتی و مکتبی خود دفاع می کنند شهادت میدهم . شاید مشیت حضرت داور بر این باشد که توفیق شهادت پیدا کنم . به هر حال به خداوند و فضل و رحمتش چشم امید دوخته ام نه به بضاعت و توشه خویش . خدا گواه است توشه ای ندارم . مدتی در جنگ بودم که شاید بهار عمرم محسوب شود و در کنار وارسته ترین فرزندان این امت ،قسمتی از عمرم را سپری کردم که نعمت بسیار بزرگی بود ، بسیجیان که جزخدا نمی دیدند و جز طریقت خدائی نمی پویند و آن خالصانی که تکیه به حقیقت توحید و معاد و عقاید و اخلاق ، اعمال و حالات خود را از آلودگیها شسته اند و جان و اعضاء و جوارح خویش را به نور واقعیت تزئین کرده اند . آن کسانی که به نص کلام مولا علی (ع) دنیا را سه طلاقه کرده اند .
گزیده ای از وصیتنامه شهید که به همرزمانش
توصیه های نموده است.
سخنی با برادران عزیزم ،همرزمها و همسنگریها ی قدیمی ،مخصوصآ حاج قاسم سلیمانی ،شاید مصلحت و مشیت حق بر این باشد که توفیق شهادت پیدا کنم و در این دار فانی همدیگر را وداع کنیم . لازم دیدم چند جمله به عنوان درد دل و ره آورد چندین ساله جنگ و درسهایی که حقیر گرفتم و بعضی ها را توفیق پیدا کردم بکار بندم و بعضی ها را دیر متوجه شدم یاد آور می شوم .
۱) در جنگ هستید هیچ برنامه ای از پیامدهای زندگی شما را در امر جنگ و برنامه ریزیهای آن سست و کم مقاومت نکند .
۲) علت عمده بریدن از جنگ و فشار ناشی از آن را در مسائل عقیدتی و روحی پیدا کنید نه در کمبودهای آموزشی ـ کادری و تجهیزاتی برای مثال اگر به قیامت ـ معاد ـ محشر روز رستاخیز معتقد باشیم و باور کنیم همه هست و بر حق حق هم هست ، هرگز از مرگ فرار نمی کنیم و هرگز دل به دنیا نخواهیم بست ولی چون روح ملکوتی نیست به باورهای حضرت حق رشد کافی نکرده است و فنائی درگاه عبودیت حق نگردیده است و قدرت کافی در برابر فشارهای مادی را ندارند . همیشه دلزدگی ، کدورت ، نیش زبان ، زخم زبان زدن و بعضآ بریدن از جنگ را فراهم می آورد .
۳) هیچ چیزی را به دل راه ندهید به حدی که الله شود و جای الله اصلی را بگیرد که حضرت حق سریعآ از آن دل ، رخت برمی بندد.
۴) راحتی های جنگ را سر همدیگر تقسیم کنید و مشکلات را نیز چنین کنید .
۵) رده های پایین همیشه قوت قلب رده های بالا باشند و بالایها پدر و برادر بزرگ پایینیها .
۶) در پیشگاه خداوند شهادت میدهم بسیجی ها اسوه ها و سنبل رزمندگان زمان انبیاء و اولیا هستند و نباید با بودن چند غیر بسیجی در لباس آنان همه را به یک چشم دید .
۷) امت حزب الله ، خانواده معظم شهداء ، مفقود الاثرها ، اسرا و جانبازان و سایر افشار که ذیحق انقلاب اسلامی می باشد . به حق همراه امام و مقاوم با امام حرکت کردند و باید برادران بعنوان پیشتازان این حرکت گرمی و نشاط و حرارت و سرعت بیشتر از بقیه داشته باشند .
۸) من حقی بر گردن هیچ کدام از شما ندارم و انتظار دارم مرا عفو کنید و از سایر برادران آشنا برایم حلالیت و عفو طلب کنید و من اگر حقی داشته باشم همه را می بخشم . در پایان صحبت سخنی با مسئولین رده بالاها از لشگر مخصوصآ برادر شمخانی دارم که بنا به صحبت حضرت امام :منتظر نباشید تا قدرت بگیرید حرکت کنید تا قدرت بگیرید . انتظار می رود با توجه به نیاز استان سیستان و بلوچستان و ارزش استراتژیکی آن با بودن کادر موجود در لشگر سرمایه گذاری شود و آنجا در قالب یگان مستقل ولی تحت امر لشگر ۴۱ثارالله (ع) یا هر یگانی صلاح دیدند در جنگ خدمت کند و در راستای ارتش بیست میلیونی گامی بلند برداشته شود .
روحش شاد
شادی روح شهداء صلوات
شهید سید مرتضی آوینی در شهریور سال 1326 در شهر ری متولد شد تحصیلات ابتدایی و متوسطهی خود را در شهرهای زنجان، کرمان و تهران به پایان رساند و سپس به عنوان دانشجوی معماری وارد دانشکدهی هنرهای زیبای دانشگاه تهران شد او از کودکی با هنر انس داشت؛ شعر میسرود داستان و مقاله مینوشت و نقاشی میکرد تحصیلات دانشگاهیاش را نیز در رشتهای به انجام رساند که به طبع هنری او سازگار بود ولی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی معماری را کنار گذاشت و به اقتضای ضرورتهای انقلاب به فیلمسازی پرداخت: "حقیر دارای فوق لیسانس معماری از دانشکدهی هنرهای زیبا هستم اما کاری را که اکنون انجام میدهم نباید به تحصیلاتم مربوط دانست حقیر هرچه آموختهام از خارج دانشگاه است بنده با یقین کامل میگویم که تخصص حقیقی در سایهی تعهد اسلامی به دست میآید و لاغیر قبل از انقلاب بنده فیلم نمیساختهام اگرچه با سینما آشنایی داشتهام. اشتغال اساسی حقیر قبل از انقلاب در ادبیات بوده است... با شروع انقلاب تمام نوشتههای خویش را - اعم از تراوشات فلسفی، داستانهای کوتاه، اشعار و... - در چند گونی ریختم و سوزاندم و تصمیم گرفتم که دیگر چیزی که "حدیث نفس" باشد ننویسم و دیگر از "خودم" سخنی به میان نیاورم... سعی کردم که "خودم" را از میان بردارم تا هرچه هست خدا باشد، و خدا را شکر بر این تصمیم وفادار ماندهام. البته آن چه که انسان مینویسد همیشه تراوشات درونی خود اوست همهی هنرها این چنین هستند کسی هم که فیلم میسازد اثر تراوشات درونی خود اوست اما اگر انسان خود را در خدا فانی کند، آنگاه این خداست که در آثار او جلوهگر میشود حقیر این چنین ادعایی ندارم ولی سعیم بر این بوده است." شهید آوینی فیلمسازی را در اوایل پیروزی انقلاب با ساختن چند مجموعه دربارهی غائلهی گنبد (مجموعهی شش روز در ترکمن صحرا)، سیل خوزستان و ظلم خوانین (مجموعهی مستند خان گزیدهها) آغاز کرد "با شروع کار جهاد سازندگی در سال 58 به روستاها رفتیم که برای خدا بیل بزنیم بعدها ضرورتهای موجود رفتهرفته ما را به فیلمسازی کشاند... ما از ابتدا در گروه جهاد نیتمان این بود که نسبت به همهی وقایعی که برای انقلاب اسلام و نظام پیش میآید عکسالعمل نشان بدهیم مثلاً سیل خوزستان که واقع شد، همان گروهی که بعدها مجموعهی حقیقت را ساختیم به خوزستان رفتیم و یک گزارش مفصل تهیه کردیم آن گزارش در واقع جزو اولین کارهایمان در گروه جهاد بود بعد، غائله ی خسرو و ناصر قشقایی پیش آمد و مابه فیروزآباد، آباده و مناطق درگیری رفتیم... وقتی فیروزآباد در محاصره بود، ما با مشکلات زیادی از خط محاصره گذشتیم و خودمان را به فیروزآباد رساندیم. در واقع اولین صحنههای جنگ را ما در آنجا، در جنگ با خوانین گرفتیم. گروه جهاد اولین گروهی بود که بلافاصله بعد از شروع جنگ به جبهه رفت دو تن از اعضای گروه در همان روزهای او جنگ در قصر شیرین اسیر شدند و نفر سوم، در حالی که تیر به شانهاش خورده بود، از حلقهی محاصره گریخت. گروه بار دیگر تشکل یافت و در روزهای محاصرهی خرمشهر برای تهیهی فیلم وارد این شهر شد: "وقتی به خرمشهر رسیدیم هنوز خونینشهر نشده بود شهر هنوز سرپا بود، اگرچه احساس نمیشد که این حالت زیاد پر دوام باشد، و زیاد هم دوام نیاورد ما به تهران بازگشتیم و شبانهروز پای میز موویلا کار کردیم تا اولین فیلم مستند جنگی دربارهی خرمشهر از تلویزیون پخش شد؛ فتح خون." مجموعهی یازده قسمتی "حقیقت" کار بعدی گروه محسوب میشد که یکی از هدفهای آن ترسیم علل سقوط خرمشهر بود. "یک هفتهای نگذشته بود که خرمشهر سقوط کرد و ما در جستوجوی "حقیقت" ماجرا به آبادان رفتیم که سخت در محاصره بود تولید مجموعهی حقیقت این گونه آغاز شد." کار گروه جهاد در جبههها ادامه یافت و با شروع عملیات والفجر هشت، شکل کاملاً منسجم و به هم پیوستهای پیدا کرد آغاز تهیهی مجموعهی زیبا و ماندگار روایت فتح که بعد از این عملیات تا پایان جنگ به طور منظم از تلویزیون پخش شد به همان ایام باز میگردد. شهید آوینی دربارهی انگیزهی گروه جهاد در ساختن این مجموعه که نزدیک به هفتاد برنامه است چنین میگوید: "انگیزش درونی هنرمندانی که در واحد تلویزیونی جهاد سازندگی جمع آمده بودند آنها را به جبهههای دفاع مقدس میکشاندند وظایف و تعهدات اداری. اولین شهیدی که دادیم علی طالبی بود که در عملیات طریق القدس به شهادت رسید و آخرینشان مهدی فلاحتپور است که همین امسال "1371" در لبنان شهید شد... و خوب، دیگر چیزی برای گفتن نمانده است، جز آن که ما خسته نشدهایم و اگر باز جنگی پیش بیاید که پای انقلاب اسلامی در میان باشد، ما حاضریم. میدانید! زندهترین روزهای زندگی یک "مرد" آن روزهایی است که در مبارزه میگذراند و زندگی در تقابل با مرگ است که خودش را نشان میدهد.” اواخر سال 1370 "موسسهی فرهنگی روایت فتح" به فرمان مقام معظم رهبری تاسیس شد تا به کار فیلمسازی مستند و سینمایی دربارهی دفاع مقدس بپردازد و تهیهی مجموعهی روایت فتح را که بعد از پذیرش قطعنامه رها شده بود ادامه دهد. شهید آوینی و گروه فیلمبرداران روایت فتح سفر به مناطق جنگی را از سر گرفتند و طی مدتی کمتر از یک سال کار تهیهی شش برنامه از مجموعهی ده قسمتی "شهری در آسمان" را به پایان رساندند ومقدمات تهیهی مجموعههای دیگری را دربارهی آبادان، سوسنگرد، هویزه و فکه تدارک دیدند. شهری در آسمان که به واقعهی محاصره، سقوط و باز پسگیری خرمشهر میپرداخت در ماههای آخر حیات زمینی شهید آوینی از تلویزیون پخش شد، اما برنامهی وی برای تکمیل این مجموعه و ساختن مجموعه های دیگر با شهادتش در روز جمعه بیسم فروردین 1372 در قتلگاه فکه ناتمام ماند. شهید آوینی فعالیتهای مطبوعاتی خود را در اواخر سال 1362، هم زمان با مشارکت در جبههها و تهیهی فیلمهای مستند دربارهی جنگ، با نگارش مقالاتی در ماهنامهی "اعتصام" ارگان انجمن اسلامی آغاز کرد این مقالات طیف وسیعی از موضوعات سیاسی، حکمی، اعتقادی و عبادی را در بر میگرفت او طی یک مجموعه مقاله دربارهی "مبانی حاکمیت سیاسی در اسلام" آرا و اندیشههای رایج در مود دموکراسی، رای اکثریت، آزادی عقیده و برابری و مساوات را در نسبت با تفکر سیاسی ماخوذ از وحی و نهجالبلاغه و آرای سیاسی حضرت امام(ره) مورد تجزیه و تحلیل و نقد قرار داد. مقالاتی نیز در تبیین حکومت اسلامی و ولایت فقیه در ربط و نسبت با حکومت الهی حضرت رسول(ص) در مدینه و خلافت امیرمؤمنان(ع) نوشت و اتصال انقلاب اسلامی را با نهضت انبیا علیهمالسلم و جایگاه آن با جنگهای صدر اسلام و قیام عاشوا و وجوه تمایز آن از جنگهایی که به خصوص در قرون اخیر واقع شدهاند و نیز برکات ظاهری و غیبی جنگ و ویژگی رزمآوران و بسیجیان، در زمرهی مطالبی بود که در "اعتصام" منتشر شد. در مضامین اعتقادی و عبادی نیز تحقیق و تفکر میکرد و حاصل کار خویش را به صورت مقالاتی چون "اشک، چشمهی تکامل". "تحقیقی در معنی صلوات" و "حج، تمثیل سلوک جمعی بشر" به چاپ میسپرد. در کنار نگارش این قبیل مقالات، مجموعه مقالاتی نیز با عنوان کلی "تحقیقی مکتبی در باب توسعه و مبانی تمدن غرب" برای ماهنامهی "جهاد"، ارگان جهاد سازندگی، نوشت "بهشت زمینی"، "میمون برهنه!"، "تمدن اسراف و تبذیر"، "دیکتاتوری اقتصاد"، "از دیکتاتوری پول تا اقتصاد صلواتی"، "نظام آموزش و آرمان توسعه یافتگی"، "ترقی یا تکامل؟" و... از جمله مقالات آن مجموعه است. این مقالات بعد از شهادت او با عنوان "توسه و مبانی تمدن غرب" به چاپ رسید این دوره از کار نویسندگی شهید تا سال 1365 ادامه یافت. مقارن با همین سالها شهید آوینی علاوه برکارگردانی و مونتاژ مجموعهی "روایت فتح" نگارش متن آن را بر عهده داشت که بعدها قالب کتابی گرفت با عنوان "گنجینهی آسمانی". او در ماه محرم سال 1366 نگارش کتاب "فتح خون" (روایت محرم" را آغاز کرد و نه فصل از فصول دهگانهی آن را نوشت. اما در حالی که کار تحقیق در مورد وقایع روز عاشورا و شهادت بنیهاشم را انجام داده و نگارش فصل آخر را آغاز کرده بود به دلایلی کار را ناتمام گذاشت. او در سال 1367 یک ترم در مجتمع دانشگاهی هنر تدریس کرد، ولی چون مفاد مورد نظرش برای تدریس با طرح دانشگاه همخوانی نداشت، از ادامهی تدریس صرفنظر کرد. مجموعهی مباحثی که برای تدریس فراهم شده بود، با بسط و شرح و تفسیر بیشتر در مقالهای بلند به نام "تاملاتی در ماهیت سینما" که در فصلنامهی "فارابی" به چاپ رسید و بعد در مقالاتی با عناوین "جذابی در سینما"، "آینهی جادو"، "قاب تصویر و زبان سینما"و... که از فروردین سال 1368 در ماهنامهی هنری "سوره" منتشر شد، تفصیل پیدا کرد. مجموعهی این مقالات در کتاب "آینهی جادو" که جلد اول از مجموعهی مقالات و نقدهای سینمایی اوست. جمعآوری و به چاپ سپرده شد. سالهای 1368 تا 1372 دوران اوج فعالیت مطبوعاتی شهید آوینی است. آثار او در طی این دوره نیز موضوعات بسیار متنوعی را شامل میشود. هرچند آشنایی با سینما در طول مدتی بیش از ده سال مستندسازی و تجارب او در زمینهی کارگردانی مستند و به خصوص مونتاژ باعث شد که قبل از هرچیز به سینما بپردازد. ولی این مسئله موجب بیاعتنایی او نسبت به سایر هنرها نشد. او در کنار تالیف مقالات تئوریک درباره ماهیت سینما و نقد سینمای ایران و جهان، مقالات متعددی در مورد حقیقت هنر، هنر و عرفان، هنر جدید اعم از رمان، نقاشی، گرافیک و تئاتر، هنر دینی و سنتی، هنر انقلاب و... تالیف کرد که در ماهنامهی "سوره" به چاپ رسید. طی همین دوران در خصوص مبانی سیاسی. اعتقادی نظام اسلامی و ولایت فقیه، فرهنگ انقلاب در مواجهه با فرهنگ واحد جهانی و تهاجم فرهنگی غرب، غربزدگی و روشنفکری، تجدد و تحجر و موضوعات دیگر تفکر و تحقیق کرد و مقالاتی منتشر نمود. مجموعهی آثار شهید آوینی در این دوره هم از حیث کمیت، هم از جهت تنوع موضوعات و هم از نظر عمق معنا و اصالت تفکر و شیوایی بیان اعجابآور است. در حالی که سرچشمهی اصلی تفکر او به قرآن، نهجالبلاغه، کلمات معصومین علیهمالسلام و آثار و گفتار حضرت امام(ره) باز میگشت. با تفکر فلسفی غرب و آرا، و نظریات متفکران غربی نیز آشنایی داشت و با یقینی برآمده از نور حکمت، آنها را نقد و بررسی میکرد. او شناخت مبانی فلسفی و سیر تاریخی فرهنگ و تمدن جدید را از لوازم مقابله با تهاجم فرهنگی میدانست چرا که این شناخت زمینهی خروج از عالم غربی و غرب زدهی کنونی را فراهم میکند و به بسط و گسترش فرهنگ و تفکر الهی مدد میرساند. او بر این باور بود که با وقوع انقلاب اسلامی و ظهور انسان کاملی چون امام خمینی(ره) بشر وارد عهد تاریخی جدیدی شده است که آن را "عصر توبهی بشریت" مینامید. عصری که به انقلاب جهانی امام عصر(عج) و ظهور "دولت پایدار حق" منتهی خواهد شد.
مهدی باکری در سال 1333 شمسی در میاندوآب به دنیا آمد. با ورود به دانشگاه مرحلهی جدیدی از زندگی علمی و سیاسی او آغاز شد. در همان سالها به طور جدی پا در عرصهی مبارزات سیاسی و انقلابی گذاشت. مطالعهی کتاب ولایت فقیه امام خمینی نقش مهدی در شکلگیری شخصیت او بر جا گذاشت.
او در دانشگاه درس خواندن و یاور دانشجویان و بیرون از دانشگاه یک دانشجوی پر شور و حال و واقف به اوضاع و احوال زمان بود. او و دوستانش نقش مهمی در بر پایی تظاهرات شهر تبریز در پانزدهم خرداد 1354 و 1355 داشتند. همان زمان وی توسط ساواک شناسایی شد و بارها برای بازجویی به ادارهی امنیت برده شد اما چون مدرکی علیه او نداشتند تحت نظر آزاد شد. بعد از گرفتن مدرک مهندسی برای ادامه مبارزه از محیط دانشگاه خارج شد. در سال 1356 به عنوان افسر وظیفه به خدمت سربازی رفت و به تهران مأمور شد. در بحبوحهی انقلاب مهدی به فرمان امام خمینی از پادگان گریخت و به ارومیه بازگشت. در این دوران مخفیانه زندگی میکرد و نیروهای جوان را سازماندهی و تربیت کرد.
با پیروزی انقلاب مهدی نقشی فعال در سازماندهی سپاه پاسداران داشت. مدتی هم دادستان دادگاه انقلاب ارومیه شد. او در سال 1359 ازدواج کرد و روز بعد از عقد به سوی جبهه شتافت. در منطقه ی غرب سمت فرماندهی سپاه را به عهده گرفت. همان روزها بود که علی صیاد شیرازی به کردستان آمد و با مهدی آشنا شد.
مهدی پس از شرکت در عملیاتهای مختلف و پاکسازی ضد انقلاب، به منطقهی جنوب کشور رفت و معاونت تیپ نجف اشرف را به عهده گرفت. در عملیات فتحالمبین، در منطقهی رقابیه از ناحیه چشم مجروح شد. پس از بهبود به جبهه بازگشت و پس از آزاد سازی خرمشهر دوباره مجروح شد. با تشکیل تیپ عاشورا فرماندهی این تیپ را به عهده گرفت.
در عملیات حماسی خیبر که در جزیره ی مجنون بر پا شد برادرش به شهادت رسید. در روزهای آخر اسفندماه 1363 عملیات بدر آغاز شد. مهدی و نیروهایش ضربات مهلکی بر ارتش عراق میزنند. در روزهای 25 اسفند ماه مهدی و همرزمانش در مقابل عراقیها مقاومت کردند.
هر چند فرماندهان ارشد سپاه سعی کردند مهدی را به عقب بازگردانند توجهی نکرد و سرانجانم با اصابت گلولهای به سرش به سختی مجروح میشود و هنگام بازگشت به عقب موشکی به قایق آنها اصابت میکند و پیکر آنها راهی دریاها می شود.
جمعهی ماه محرم در اصفهان چشم گشود، زندگیش پر بود از شجاعت... تبعید، فرار، انقلاب، کردستان و جنگ. با تولد در گرمای شهریور شروع شد. پائیز و زمستان را جنگید و در حال و هوای بهاری اسفند کوچ کرد، رفت تا بهار را جای دیگری جشن بگیرد.
*
بیشتر وقتها تکالیف مدرسهاش را در مسجد مینوشت.
از مدرسه یک راست میرفت مسجد.
تا اذان مشقهایش تمام شده بود. مسجد را آماده میکرد برای نماز و خودش مکبّر میشد.
جوان بود و امین. در سپاه اسلحه خانه را داده بودند به او.
مهربان بود و متواضع. وارد هر مجلسی میشد اولین جای خالی مینشست. اعتقاد به اسلام ناب محمّدی (ص) پیامبر را الگویش کرده بود.
*
«کمربندها را محکم ببندید. بند پوتینهایتان را محکم کنید.
فشنگ اسلحههایتان آماده باشد. تجهیزات را به بدنهایتان محکم ببندید. خیلی قبراق، آمادهی عملیات باشید.
برادران، جنگ بدون تلفات، زخمی، شهید اصلاً معنا ندارد، در قاموس جنگ، سختی، خشنی، تشنگی، یک واقعیت و جزو لاینفک جنگ است ...»
اینها حرفهای حسین بود.
*
نامه را گذاشت در دست حسین.
- داشتم میآمدم مادر یکی از شهدا این را داد. حسین پاکت را گرفت و نشست کنار نخل.
تن بیسر عکس توجهش را جلب کرد. خیره شد، شناخت، عکس را بوسید، منقلب شد.
گفت: مادر برابر این مردم حرفی برای گفتن نداریم.
*
7 نفر بودند، حسین جلو میرفت. 14 کیلومتر در تپههای رمل رفتند، محل را شناسایی کردند 14 کیلومتر باید برمیگشتند.
پوتینها توی شنها گیر میکرد. از پا افتادند همگی، خوابیدند روی شنها، چشمهایشان به کهکشان، آسمان نزدیکِ نزدیک.
گفت: فقط مائیم و خدا، تنهای تنها. قبل از اینکه تیپ امام حسین را وارد خط کنیم باید دعای کمیل بخوانیم، مصطفی، متوسل شو به بیبی، بخوان.
ردانیپور و بچههای دیگر هم حال و هوای او را داشتند. خواند ... هقهقها بلند شد. دستها و سرها رو به آسمان، کهکشان در اشکهای صورتشان برق میزد.
برادر شهید ابراهیم همت گفت: شهید همت با اینکه هنوز به سن تکلیف نرسیده بود مرجع و امام خود را شناخته و تمام وجودش امام و ولی فقیه زمان خویش بود و در ۱۳ سالگی مقلد امام(ره)بود. به گزارش خبرنگار ایثار و شهادت باشگاه خبری فارس «توانا» مراسم سالگرد شهادت «شهید محمدابراهیم همت» با حضور سرلشکر محمدعلی عزیزجعفری فرمانده سپاه پاسداران، محمدمهدی همت فرزند شهید همت، سردار کوثری، غلامعلی حدادعادل، بیژن نوباوه، الیاس نادران، حسن غفوریفرد و فاطمه رهبر نمایندگان مجلس شورای اسلامی، جمعی از خانوادههای شهدای استان همدان و شهر پاوه که با شهید همت ارتباط نزدیکی داشتهاند و همچنین جمع زیادی از خانوادههای شهدا، ایثارگران و جانبازان و رزمندگان دوران دفاع مقدس امشب در حسینیه شهید همت میدان شهدا برگزار شد. در این مراسم سردار ولیالله همت برادر شهید همت در سخنانی اظهار داشت: همه ما معتقد به زنده بودن شهدا هستیم و یقین داریم که شیهد همت در این محفل حضور دارد. وی افزود: افتخار مسئولین نظام است که عظمت این امت ارزشمند را نظاره کردند چرا که آنها در ۱۲ اسفند افتخار بزرگی برای نظام و شهدا به وجود آوردند و یقیناً همه شهدا از این حرکت مردم راضی هستند. وی بیان داشت: اوج ارزش زندگی انسانها دوران جوانی آنهاست یعنی رشد و بالندگی و پیشرفت در این دوران به وجود میآید و سن آن نیز از ۲۰ تا ۳۵ سالگی است. سردار همت تصریح کرد: با نگاه به سن شهدا پی خواهیم برد که ۹۰ درصد آنها در این سنین به رشد اعلا رسیدند و امروز دانشمندان ما هم اینگونه هستند. بردار شهید همت افزود: شهید همت در دوران جوانی، جوانی بسیار شیکپوش بود و مطابق با روز میگشت و هرگز عزلتنشین مسجد نبود اما در کنار این شیکپوشی هنوز به سن تکلیف نرسیده مرجع و امام خود را شناسایی کرده و در سن ۱۳ سالگی مقلد حضرت امام (ره) میشود. وی گفت: شهید همت در این سن روزه و نمازهایش هرگز ترک نشد و مردمداری او زبانزد همگان بود او در مسائل علمی رتبه بالایی داشت به طوری که در ۳ سال آخر دبیرستان شاگرد ممتاز بود و با معدل ۱۷.۵ فارغالتحصیل دبیرستان شد. برادر شهید همت اظهار داشت: اگر جوانان امروز ما هم اینگونه رفتار کنند مثل او خواهند شد. او کسی بود که تمام وجودش امام و ولی زمان خودش بود و همیشه تأکید داشت کلام امام کلام خداست و باید دستورات او را مو به مو اجرا کرد. وی خاطرنشان کرد: اگر بعد از رحلت امام دوری ایشان را احساس نمیکنیم به خاطر وجود شخصیت بزرگی همچون مقام معظم رهبری است که منش و رفتارشان مثل امام است. سردار همت در پایان بیان داشت: جوانان امروز ما میتوانند مثل شهدای ۸ سال دفاع مقدس بوده و عمل کنند و به ابراهیم همتهای آینده نظام تبدیل شوند. در این مراسم برنامههای مختلفی از جمله پخش سخنان شهید همت درباره پیروی از ولایت فقیه و نمایش وقایع دوران دفاع مقدس از تصرف شهر خرمشهر تا عملیاتهای مختلف همراه با حرکات نمایشی با سلاح و پخش مکالمات رزمندگان هنگام نبرد با نیروهای عراقی برای حاضرین به تصویر کشیده شد و تابوت نمادینی از یک شهید گمنام توسط حاضرین در حسینیه تشییع شد که با گلهای سرخ و پرچمهای یا حسین فضای معنوی خاصی به مراسم بخشیده بود. این مراسم به همت یگان دریایی لشکر ۲۷ محمدرسولالله (ص) برگزار شد.
در سوم ارديبهشت سال 1343 در روستاي بالا هولار از توابع شهرستان ساري كودكي به دنيا آمد كه نام سيد منصور را بر وي گذاشتند. سيد منصور كه از سلاله ي پاك و مطهر رسول خدا(ص) بود، در دامن مادري مهربان و روي دستان پدري زحمت كش رشد يافت. در سال 1349 بود كه وارد دبيرستان شد و هر سال با نمرات خوب درسش را تا پايان دروس ابتدايي به پايان برد. مدرسه راهنمايي تحصيلي حر هولار حضور سيد را به مدت 3 سال در خودش حس كرد. پس از اتمام دروس راهنمايي، براي ادامه تحصيل به شهرستان ساري عزيمت نمود.
در همين زمان بود كه طليعه انقلاب اسلامي دميدن گرفت.
سيد منصور نبوي هم چون ساير جوانان اين مرز و بوم به تظاهرات بر عليه رژيم شاه مي پرداخت. در انتقال افكار ضد پهلوي به منطقه ي كليجانرستاق ساري نقش بي بديل ايشان فراموش ناشدني است.
با به ثمر نشستن انقلاب اسلامي، به ادامه تحصيل پرداخت. در حال گذران تحصيل انجمن اسلامي را در روستاي بالا و پايين هولار راه اندازي كرد. با توجه به وجود افكار گوناگون در آن زمان، جوانان زيادي را در انجمن اسلامي عضو نمود. هنوز بيش از دو سال از طلوع انقلاب اسلامي نگذشته بود كه ارتش حزب بعث عراق به فرماندهي صدام حسين و در 31 شهريور 1359 از زمين، دريا و هوا به كشورمان حمله نمود. جوانان كشور با فرمان امام خميني مبني بر دفاع از اسلام و كشور وارد جبهه ها شدند. سيد منصور نبوي با فرمان امام كه فرمود بودند: دفاع واجب است م به سوي جبهه ها بشتابيد، خودش را در جرگه ي دلير مردان جنگ قرار داد و از همان روز هاي اول جنگ، پس از فراگيري اموزش نظامي به جبهه ها رفت. از كوه هاي سربفلك كشيده ي كردستان گرفته تا رمل هاي شني جنوب رشادت هاي ايشان را از ياد نخواهد برد. او در اكثر عمليات هايي كه سپاه پاسداران و يگان لشگر 25 كربلا در آن حضور داشت، شركت جُست و به دفعات نيز مجروح گرديد. عمليات هاي والفجر 8،6،5،4 ، بدر، خيبر، قدس 2، 1، كربلاي 8، 5، 4 از جمله عمليات هايي بود كه سيد منصور نبوي در آن هل حضور داشت.
سيد منصور نبوي با اين كه در جبهه بود اما توانست در سال 1360 ديپلم بگيرد و حتي در آزمون هاي دانشگاه فنون امام حسين (ع) و دانشگاه عالي سپاه با رتبه عالي قبول شود. عليرغم توصيه ي دوستان، از رفتن به دانشگاه به دليل اهميت دادن به حضور در جنگ، خود داري كرد. در سال 1363 با دختري پاك و مومنه ازدواج كرد كه حاصل آن زينب السادات 11 ماهه در حين شهادت و پسرش به نام سيد منصور همنام پدر بود كه 3 ماه بعد از شهادت پدر به دنيا آمد.
سيد منصور نبوي به دليل تجارب ارزشمند حضور ممتد در جنگ و استعداد هاي فراوانش، در لشكر 25 كربلا مسئوليت هاي گوناگوني را تجربه كرد كه آخرين آن، فرمانده طرح و عمليات لشكر 25 كربلا بود.
ايشان در بين رزمندگان لشكر به سرباز امام زمان (عج) مشهور بود. چرا كه سبب آشنايي بسياري از رزمندگان لشكر با دعاي عهد بود. و استمرار و اصرار ايشان بر خواندن دعاي عهد زبانزد خاص و عام بود. سرانجام اين مرد الهي با دوستان بزرگوارش محمد حسن طوسي قائم مقام فرماندهي لشكر و عليرضا نوبخت فرمانده يكي از تيپ هاي لشكر 25 كربلا در تاريخ 19/ 1/ 1366 و در حالي كه افتاب داغ و سوزان بر دشت تفديده ي شلمچه مي تابيد و در حالي كه در نزديك ترين موضع به دشمن و براي شناسايي رفته بودند، براي هميشه از زمينيان فاصله گرفتند و آسماني شدند.
سيد منصور نبوي همانند ققنوس پرنده ايي كه در آتش بال هايش را مي سوزاند، براي دفاع اسلام و كشور سوخت، تا درخت انقلاب اسلامي براي هميشه جاودانه بماند.
سید ولی هاشمی
واحد پژوهشهای ادبی حوزه هنری مازندران
رفتي كه باز گردي و ما باخبر شديم
اي پيشتاز قافله ما بي همسفر شديم
اي دوست، اي عزيز، رهاييت مبارك
از همرهان خسته جداييت مبارك
امام خميني(ره):
شهادت يك هديه ايست از جانب خداوند تبارك و تعالي براي كساني كه لايق هستند.
امام خامنه اي:
شهادت بالاترين پاداش و مزد جهاد في سبيل الله است.
با تاريک شدن هوا، يگان ها از نقطه رهايي به سوي مواضع دشمن حرکت کردند. اين اقدام به اين دليل بود که خط خودي با مواضع دشمن چهار تا پنج کيلومتر فاصله داشت. از اين رو، لازم بود ساعاتي پيش از ساعت (س)، نيروها، پياده روي خود را آغاز کنند تا بتوانند در ساعت مقرر به مواضع دشمن يورش برند. با حرکت نيروها، در قرارگاه نيز جنب و جوش و اضطراب خاصي به چمش مي خورد و همه براي موفقيت رزمندگان دعا مي کردند، و به همين منظور مراسم زيارت عاشورا در سنگر (عمومي) قرارگاه خاتم برگزار شد. از سوي ديگر، به دليل اهميت عمليات آقاي ميرحسين موسوي، نخست وزير؛ آيت الله موسوي اردبيلي، رييس ديوان عالي کشور، آيت الله طاهري خرم آبادي و حجت الاسلام فاکر، نمايندگان حضرت امام در سپاه در سنگر فرماندهي حضور داشتند.
بدين ترتيب، در ساعت 21:30 روز 17 بهمن 1361 رمز عمليات به شرح زير قرائت شد: "بسم الله الرحمن الرحيم، و لاحول و لاقوه الا بالله العلي العظيم، اللهم اياک نعبد و اياک نستعين، قد تري ما انا فيه ففرج عنا يا کريم، يا الله، يا الله، يا الله. به مظلوميت علي اصغر و به ذوالفقار برنده ولي المؤمنين و قهاريت رب العالمين به پيش"* --------------------- * درباره دلايل انتخاب اسم رمز چند نکته گفتني است: - مقدمه رمز، حديثي است که رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) قبل از آغاز هر عمليات آن را قرائت مي فرمودند؛ - شهيد مجيد بقايي (فرمانده ارشد سپاه که چند روز قبل از عمليات شهيد شد) پيشنهاد کرده بود، يکي از اسماء خداوند در رمز گنجانده شود؛ - آيت الله بهاءالديني در ديداري با فرماندهان سپاه، اظهار داشتند، نام ذوالفقار در رمز عمليات آورده شود. --------------------- با اعلام رمز عمليات، حمله رزمندگان آغاز شد. گرچه يگان ها ساعاتي قبل حرکت کرده بودند، ولي نتوانستند همزمان، عمليات شکستن خط را آغاز کنند. لذا، بعضي از نيروها در کمين متوقف شده، برخي هم درگيري را آغاز کردند و گروهي نيز هنوز درگير نشده بودند. از اين رو فرماندهان سپاه تلاش زيادي به عمل آوردند تا اين مشکل رفع شود. و بالاخره در پي اين تلاش، نيروها توانستند به سختي از برخي موانع عبور کرده و به کانال او برسند. در اين هنگام، دشمن به نيروهاي در خط خود دستور داد، به پشت جاده آسفالت عقب نشيني کرده و در آنجا خط تشکيل دهند. اين اقدام دشمن ناشي از تجربه قبلي در عمليات هاي گذشته بود. فرماندهان عراقي دريافته بودند که نبايد در برابر سيل خروشان نيروهاي بسيج مقاومت کرده و تلفات بدهند. آنها نمي خواستند مانع نفوذ نيروهاي ايراني شوند، زيرا قصد داشتند با دور زدن آنها از دو جناح، آنان را منهدم کنند. با وجود اين تدبير دشمن، نيروهاي خودي در برخي محورها پيشروي کردند، ولي در محورهاي ديگر موفق نشدند از موانع عبور کنند. اين وضع موجب شد آنها زمان را از دست بدهند. بر اين اساس، فرماندهان در تدبيري مناسب، اجازه ندادند يگان هايي که عمليات شکستن خط را به اتمام رسانده بودند، به پيشروي خود ادامه دهند. اين يگان ها موظف شدند در مواضع به دست آمده متوقف شده و با احداث خاکريز، به حفظ آن بپردازند. عواملي که موجب شد، نيروهاي خودي نتوانند هدف هاي مرحله اول عمليات را به طور کامل تأمين کنند، عبارتند از: وجود موانع گوناگون شامل ميدان هاي وسيع مين، سيم هاي خاردار محکم، کانال، مسير طولاني نقطه رهايي تا مواضع دشمن؛ رمل بودن زمين و کندي حرکت نيروها؛ عدم پاک سازي کامل و عدم الحاق دو جناح؛ تاريکي شب و نبودن نور ماه. در اين ميان، موانع دشمن نقش به سزايي در ناکام ماندن عمليات داشتند، به گونه اي که تمام توان نيروها صرف عبور از آنها شد و اين موضوع در عمليات هاي قبلي سابقه نداشت. شايد مناسب باشد که عمليات مرحله اول، "جنگ با موانع" نامگذاري شود. با وجود اين وضع، به دليل جو خاصي که انجام عمليات در کشور ايجاد کرده بود و نيز اميدواري مسؤولان سياسي کشور و جنگ رواني دشمن، مرحله دوم عمليات نيز در 19 بهمن 1361 انجام شد. اما اين بار نيز به دليل عدم هماهنگي ميان نيروهاي عمل کننده، هوشياري دشمن و تسلط او بر راهکارهاي خودي، و همچنين با توجه به لو رفتن عمليات و وجود استحکامات نيرومند دشمن که موجب عدم پيشروي نيروهاي خودي شده، قرارگاه خاتم الانبياء (صلي الله عليه و آله و سلم) به منظور کاهش تلفات خودي، پايان عمليات را اعلام کرد. در اين عمليات 501 تن از نيروهاي خودي شهيد، 7313 تن زخمي و 3116 تن مفقود شدند.
در ميان جوي آکنده از ترديد و عدم اجماع نظر، عمليات والفجر 1 در 21 فروردين 1362 آغاز شد همانگونه که پيش بيني مي شد، موانع انبوه دشمن و حضور وسيع آنها در منطقه، دستيابي به اهداف را دشوار ساخته بود. اما رزمندگان، اين بار نيز با تمام قدرت به دشمن حمله کردند. در محور قرارگاه فرعي کربلاي 1، قرار بود لشکر 41 ثارالله، روي ارتفاع 135 و 139 که ميدان مين و موانع متعددي ميان اين دو ارتفاع را پوشانده بودند عمل کند. با اين حال، نيروهاي اين يگان با دادن تلفاتي، توانستند هدف هاي خود را به طور کامل تصرف کنند، اما با آن که ميان معبر اين يگان با معبر لشکر 14 امام حسين (ع) يک کيلومتر فاصله دارد. ولي تا صبح، الحاق صورت نگرفت. حتي در چند محور، عمليات شکستن خط و رخنه به داخل مواضع دشمن به دليل وجود موانع، کمين هاي به هم پيوسته و رده هاي متعدد دفاعي، انجام نشد. در محور قرارگاه کربلاي 2، لشکر 7 وليعصر (عج) مأموريت داشت، روي ارتفاع 175 عمل کند، اما در ابتداي اين ارتفاع متوقف شد و با دادن شماري شهيد و مجروح، از پيشروي و تصرف هدف بازماند. در محور قرارگاه کربلاي 3، تيپ 33 المهدي در گزارش هاي خود اعلام کرد که ارتفاع 178 را تصرف کرده است اما اين مسئله اثبات نشد. در محور قرارگاه کربلاي 4 لشکر 14 امام حسين (ع) از منطقه رملي مقابل خود به اشتباه وارد محوطه اصلي سمت چپ شد و به پاک سازي منطقه پرداخت و پس از آن، خود را به ارتفاع تيغ هاي پس از رمل رساند و نيروهاي دشمن را پاک سازي کرد. همچنين، نيروهاي اين يگان بيش از 200 تن از نيروهاي عراقي را به اسارت در آوردند. در محور قرارگاه کربلاي 5، لشکرهاي نجف فجر و يک کيلومتر از موانع را پشت سر گذاشته و خود را به سه راهي پشت ارتفاع 178 رساندند. در محدوده قرارگاه نجف نيز اوضاع کم و بيش همين گونه بود؛ در محور قرارگاه نجف 1، لشکر 31 عاشورا مأموريت داشت دو ارتفاع 165، واقع در کنار شيار بجليه و 145 را تصرف کند در مسير ارتفاع 165(با آن که ارتفاعي کوتاه و فاقد قله است) نيروهاي شناسايي به دليل وجود موانع بسيار زياد، نتوانستند معبري را باز کنند، از اين رو، مقرر شد قرارگاه نجف 1 روي ارتفاع 145 عمل کند و سپس، نيروهاي خود را به سوي ارتفاع 165 و شيار بجليه حرکت دهد. اما پس از استقرار نيروهاي اين قرارگاه روي ارتفاع 145، در نيروها تواني براي ادامه تک به سمت ارتفاع 165باقي نمانده بود. در محور قرارگاه نجف 2، لشکر 27 حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) ارتفاع 112 را که در جناح چپ اين يگان قرارداشت، تصرف و تثبيت کرد و توانست مقداري نيز به سوي ارتفاع 143 که در مقابل اين لشکر واقع بود، پيشروي کند. در قرارگاه نجف 4، تيپ 10 سيدالشهدا (ع) و تيپ 37 زرهي شيراز از ارتش، مأموريت داشتند در محور پيچ انگيزه و دويرج عمل کنند. اين محور اهميت چنداني نداشت و حتي در صورت پيشنهاد، ممکن بود، مأموريت اين يگان ها لغو شود. با اين حال، تيپ 10 سيدالشهدا (ع) معبر را شناسايي کرد که موقعيت اين معابر از پشت پيچ انگيزه به طرف دويرج، يعني در پشت نيروهاي دشمن بود. يگان هاي قرارگاه نجف 4 در مأموريت خود نيروها را در پشت نيروهاي عراق مستقر کرده و با تيرباري که در آن سوي رودخانه کار گذاشته شده بود، به سوي دشمن تيراندازي کردند. اين اقدام که براي دشمن تازگي داشت، تمام توجه تيربارهاي عراقي را در آن محور به سوي خود جلب کرد و موجب شد دشمن بر روي آنها اجراي آتش کند. در پي اين اقدام، مواضع دشمن شناسايي شد و نيروهاي تيپ 10 با حمله به دشمن و انداختن نارنجک در سنگرهاي آنان، شمار زيادي از عراقي ها را کشتند و منطقه را پاک سازي کردند. به طور کلي، وضعيت محورها متفاوت بود؛ بيشتر هدف ها تصرف نشده بود، در برخي محورها نيروها نتوانسته بودند عمليات رخنه و توسعه سر پل را عملي کنند و در بعضي محورها نيز موفقيت هاي محدودي به دست آمده بود. در چنين شرايطي ماندن يگان ها در مناطق تصرف شده، امکان پذير نبود. لذا، صبح روز عمليات، به تمام يگان هاي قرارگاه کربلا دستور عقب نشيني داده شد. گرچه نيروهاي خودي حدود 60 هزار گلوله بر سر دشمن ريختند (که در مقايسه با گذشته بي سابقه ترين حجم آتش در جنگ بود) اما در مقابل، دشمن نيز با 400 قبضه توپ، جهنمي از آتش در منطقه به وجود آورد. بدين ترتيب، اين بار نيز موفقيت اندکي نصيب نيروهاي خودي شد و شماري از نيروها که شهيد يا مفقود شده بودند در منطقه تحت اختيار دشمن به جا ماندند. در اين ميان، لشکر 8 نجف کمترين مفقود را داشت. اين يگان به دليل تجربه قبلي به ويژه در عمليات والفجر مقدماتي، پس از دريافت دستور عقب نشيني، با اجراي مانور آتش تانک به خط دشمن، نيروهاي خود را عقب کشيد. همچنين فرماندهان اين يگان در شب عمليات وقتي دريافتند که اوضاع نامساعد است، دستور حرکت به سمت چپ و راست خود را صادر نکردند و بدين ترتيب، از تلفات بيشتري جلوگيري شد. قرارگاه نجف نيز با وجود حفظ برخي مواضع از جمله در محور لشکر حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) (قرارگاه فرعي نجف 2) وضعي مشابه قرارگاه کربلا داشت. پس از مرحله اول عمليات، با يک شب تأخير، مرحله دوم عمليات نيز انجام شد با اين اميد که بعضي مواضع، تصرف و تثبيت شود، اما اين اقدام نيز چاره ساز نشد. در اين مرحله لشکر 27 حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) ارتفاعات 146 و 143 را تصرف کرد ولي تنها توانست تا ظهر 24 فروردين 1362 آن را حفظ کند و با فشار نيروهاي عراق، از مناطق تصرف شده عقب نشيني کرد.
فاصله بين الطلوعين را كه مولي الموحدين علي (عليه السلام) در اهميت آن فرموده: «هرگز خورشيد طلوع نكرد؛ مگر اين كه پسر ابوطالب بيدار بود»، بچه ها بيدار بودند و از آن ساعات مبارك، خوب استفاده مي كردند. بعد از فراغت از نماز صبح و تعقيبات آن، بيشتر از همه خواندن زيارت عاشورا معمول بود؛ زيارت عاشورايي كه در شهر شايد فقط در ايام ماه «محرم» و بعضا «صفر» خوانده مي شود. آن جا هر روز مي خواندند؛ خواندني كه پس از آن، همه روز را در دنياي ديگري به سر مي برند. با همان عبارات اول زيارت: السلام عليك يا اباعبدالله السلام عليك يابن رسول الله ... بند از بند بچه ها جدا مي شد و با هر كلمه، سيل اشكشان از ديده جاري. صداي ضجه هايشان در هم گره مي خورد و بغض مقدسي به وجود مي آورد كه عقده گشاي آن، شب عمليات و موقع هجوم بردن به دشمن بود.
بعد از زيارت عاشورا كه كمتر چادر و سنگري بود كه از اين تجديد ميثاق با امام حسين(عليه السلام) و اظهار نوكري صرف نظر كند، نوبت خواندن دعاي صباح بود. اين دعا بعد از قرائت قرآن در صبحگاه هم خوانده مي شد: «اللهم اجعل صباحنا صباح الابرار و لاتجعل صباحنا صباح الاشرار ...» و به همين ترتيب تا آخر: «اللهم اجعل صباح المقربين و لاتجعل صباح المردودين ...» و خواندن دعاي: «الهي قلبي محجوب و نفسي معيوب و عقلي مغلوب» ... هم از دعاهاي صبحگاهي بود.