به یاد دلاورمرد نیروی هوایی ایران، سرلشکر خلبان شهید بهرام عشقی پور
شرح ماموریت از زبان یکی از همرزمان
"شامگاه روز 31 شهریور ماه سال 1359 طرح عملیات 140 فروندی کمان 99 رسیده بود و همه خلبانان و فرماندهان مشغول کار برروی این طرح بودند لیست خلبانان شرکت کننده نیز توسط فرمانده و معاون عملیات پایگاه در حال تکمیل بود . روز یکم مهرماه سال 1359 برای نیروی هوایی ایران روزدیگری بود من در آنزمان در پایگاه سوم شکاری خدمت می کردم . در آن روز بین 45 تا 50 فروند فانتوم مسلح از پایگاه هوایی همدان به پرواز درآمدند تا مواضع از پیش تعیین شده را در خاک عراق بمباران کنند . روزباشکوهی بود تا به آن روز پایگاه ما این تعداد جنگنده را در یک روز به پرواز در نیاورده بود . گروه های پروازی مشخص شده بودند و من نیز هدفی را که باید بمباران می کردم می دانستم . ماموریت من دوربردترین هدف در آن روز بود شاید هم دلیل آن این بود که من در آن زمان لیدر طبقه سوم بودم و از تجارب خوبی برخوردار بودم . لیدر طبقه سوم به خلبانانی اطلاق می شد که می توانستند فرماندهی دو تا چهار فروند هواپیما را در روز یا شب برعهده گیرد ، به همراه آنان به پرواز درآید و بعد از طی مسافتی طولانی فرود آید .
هدف پایگاه هوایی حبانیه
هدف دسته ما پایگاه حبانیه بود این پایگاه در 70 مایلی غرب بغداد بود و بعد از پایگاههای الولید دورترین پایگاه هوایی عراق بود . قرار بر این بود که 8 فانتوم در دسته های دوفروندی با فواصل زمانی کوتاه به این پایگاه حمله کنند که من در دسته دوم قرار داشتم و قرار بود بعنوان شماره دو این پرواز باشم هواپیمای شماره یک را یکی از بهترین خلبانان نیروی هوایی که استاد خلبان هم بود و بدها به درجه رفیع شهادت نایل آمد برعهده داشت . قرار بود تمامی پروازها در صبح زود انجام شود .
راس ساعت مقرر نوبت به ما رسید که پرواز کنیم همانطور که گفتم ما به صورت دوفروندی پرواز می کردیم هر دو فانتوم مسلح روی باند رفتیم ، هواپیمای شماره یک با هدایت شهید سرهنگ خلبان محمد حسن قهستانی و فانتوم دیگر به خلبانی من پرواز می کرد به یاد دارم که کابین عقب من هم ستوان حدادی بود که یک هفته بعد در یک پرواز برون مرزی مورد هدف قرار گرفت و مجبور به ترک هواپیما شد و به اسارت درآمد . با اشاره شهید قهستانی که لیدر دسته بود به پرواز در آمدیم . بلافاصله بعد از بلند شدن ارتفاع گرفتیم و به همین شکل ادامه دادیم تا وارد خاک عراق شدیم .
تا چند روز اول جنگ ما با ارتفاع بالا پرواز می کردیم و وارد خاک عراق می شدیم که چند روزی از جنگ نگذشته بود که متوجه شدیم اگر بخواهیم با این ارتفاع وارد خاک عراق شویم به راحتی هدف قرار می گیریم و از آن به بعد برخلاف آموزشهایی که در تمرینات برای بمباران ، از ارتفاع بالا دیده بودیم تغییر رویه دادیم و برای مخفی ماندن از دید رادارهای دشمن با ارتفاع خیلی پایین وارد خاک عراق می شدیم
عراقیها فکر حمله از طرف ما را نمی کردند
بهرحال ما در آن روز با ارتفاع بالا وارد خاک عراق شدیم . به محض ورود به خاک دشمن تمام حواس خود را جمع کردم و به کابین عقب هم تاکید کردم که مراقب سامانه های موشکی دشمن باشد هر چه در خاک عراق جلوتر می رفتیم من بیشتر هراسان می شدم بخاطر اینکه هیچ مانعی روبروی ما نبود نه پدافندی کار می کرد نه موشکی شلیک می شد و نه خبری از جنگنده های رهگیر آنها بود و ما بدون هیچ مزاحمتی در حال پرواز بودیم که البته بعد از ورود به خاک خودمان علت دستگیرم شد که عراقی ها که بخیال خود در حمله روز قبل توان نیروی هوایی را از بین برده بودند با خیال راحت در تدارک حملهایی دیگر به خاک ما بودند و اصلا فکر نمی کردند که مورد حمله قرار گیرند که در هنگام برگشت ما متوجه این موضوع شدیم . در حال عبور از خاک عراق گهکاه چند تیر پدافند آنها به سمت ما شلیک می شد که خطری برای ما ایجاد نمی کرد .
به هدف رسیده و آنجا را در هم کوبیدیم
هدف بسیار دور بود ما باید از شمال شهر بغداد می گذشتیم و 70 مایل ادامه می دادیم . بدون هیچ مشکلی به پایگاه حبابنیه رسیدیم که با فرمان شهید قهستانی شروع به بمباران نمودیم پدافند پایگاه که تازه متوجه ما شده بود با تمام قدرت به سمت ما شلیک می کرد که البته بخاطر ارتفاع بالا هیچ کدام از تیرهای آنها به ما اصابت نکرد با اتمام بمباران بلافاصله گردش کردیم و با سرعت از همان مسیر به سمت مرز حرکت کردیم .
در همین زمان نیروی هوای عراقی با تعداد کمی هواپیما به پایگاههای ایران حمله کرده بود . تا مرز فاصله ای نداشتم و بالاخره به سلامت از مرز گذشتیم با ورود به خاک کشور احساس خوبی داشتم چون اولین عملیات جنگی خودم را با موفقیت به پایان رسانده بودم غافل از اینکه ماجراهایی هنوز در انتظارم بود . با ورود به خاک کشور متوجه شدم به بسیاری از پایگاها از جمله پایگاه همدان حمله هوایی شده است و اکثر خلبانانی که از ماموریت برگشتند بدلیل کمبود سوخت مجبور به فرود اضطراری هستند که رادار به نوبت به آنها اجازه فرود داد البته تعدادی هم به پایگههای کمکی رفتند و در آنجا فرود آمدند .
نوبت فرود خودم را به دیگر دوستانم دادم
در نزدیکی پایگاه همدان نیز خلبانانی که کمبود سوخت داشتند درخواست می کردند که زودتر فرود بیایند من نگاهی به عقربه های سوخت جنگنده کردم و دیدم به دلیل اینکه ما در ارتفاع بالا پرواز کردیم سوخت مورد نیاز را داریم تا دقایقی برروی آسمان بمانین که تصمیم گرفتم فرصت خودم را به بقیه که سوخت کمتری دارند بدهم پس به رادار اعلام کردم من ارتفاع لازم را دارم و می توانم برای دقایقی در همین ارتفاع بمانم و دیرتر فرود بیایم . بلافاصله به حریم پایگاه رسیدم و شروع به گشت زنی نمودم تا اینکه بالاخره نوبت به من رسید . با اعلام برج مراقبت ارتفاع خود را کم کرده و آماده فرود شدم همه چیز مرتب بود چرخهای هواپیمایم ابتدای باند را لمس نمود و به محض اینکه بر زمین نشستم ....
دو فروند میگ عراقی آماده بمباران بودند
دو فروند هواپیمای عراقی از روبرو دیدم که در حال نزدیک شدن هستند ، درست حدس زده بودم هدف آنها باند فرود پایگاه بود .
دچار تردید شده بودم که باید چتر دم را بزنم یا نه ؟ اگر از چتر دم استفاده می کرم بعلت اینکه سرعت هواپیما به یکباره کم می شد مطمئنا به انتهای باند نرسیده توسط میگهای عراقی هدف قرار می گرفتم اگر این کار را نمی کردم ، سرعت هواپیما کم نمی شد و به سختی باید آنرا در انتهای باند متوقف می کردم ، در یک لحظه بالاخره تصمیم خود را گرفتم و چتر دم را زدم ولی همزمان قدرت موتورها را افزایش دادم هواپیما را تا اواسط باند به همین شکل جلو بردم و سپس به کمک کابین عقب با تمام قدرت شروع به فشار دادن پدالهای ترمز نمودیم و بالاخره موفق شدیم قبل از رسیدن میگهای عراقی از باند خارج شویم .
فانتوم دیگر اوج گرفت و میگها بمباران کردند
در همین هنگام با خروج من از باند یک فروند فانتوم دیگر که سوخت کافی نداشت آماده فرود شد ، خلبان این هواپیما شهید سرگرد خلبان خدابخش (بهرام) عشقی پور و خلبان کابین عقب شهید سروان خلبان عباس اسلام نیا بودند . آنها به محض اینکه برروی باند نشستند میگها به انتهای باند رسیده بودند که با دستور برج مراقبت شهید عشقی پور بلافاصله قدرت موتور را به حداکثر رساند و دوباره به پرواز درآمد . پرواز او به موقع بود چون میگها از انتهای باند شروع به بمباران کردند و به سرعت از روی باند گذشتند ، آتش و دود همه جا را پر کرده بود ولی خوشبختانه به دلیل بی تجربگی خلبانان عراقی تمامی بمبها به کنار باند برخورد کرد و آسیب جدی به باند نرسید چون بعد از آن هم هواپیماهای دیگر برروی باند نشستند .
عشقی پور و اسلام نیا پروازی دیگر را ادامه دادند
ولی حادثه ای که نباید اتفاق رخ دهد روی داد ، در حین اوج گیری هر دو موتور هواپیمای آنان بدلیل گردش شدید دچار واماندگی شد و آنها در شرایط اضطراری قرار گرفتند ، شهید عشقی پور و شهید اسلام نیا می توانستند اجکت نمایند و جان خود را نجات دهند ولی اگر اجکت می نمودند هواپیما برروی خانه های مسکونی پایگاه می افتاد .
شهیدان بزرگوار عشقی پور و اسلام نیا در جنگنده خود باقی ماندند و سعی در هدایت آن به محلی دیگر کردند و در نهایت هواپیما به ساختمانی برخورد کرد که از قضا [نزدیک] خانه شهید عشقی پور بود و هر دوی این عزیزان به درجه رفیع شهادت نایل شدند.
شهید بهرام عشقی پور
هنوز با یاد و خاطره آن روزها ...
من خود در آخرین لحظات هواپیمای این عزیزان را در حال گردش دیدم و برخورد آنرا نیز با ساختمان مشاهده کردم الان بعد از گذشت 28 سال از آن روزها هنوز هم به یاد دوستان شهیدم می افتادم و برای آنان طلب آمورزش می نمایم، کسانی که صادقانه پای در رکاب نبرد و دفاع از وطن نهادند و گمنام رفتند ولی یاد آنها در بین من و دیگر دوستان خلبانم همیشه جاودان است."
راوی: سرتیپ خلبان جعفر عمادی
×××
روایت وداع آخر
شهید عشقی پور علی رغم اینکه فانتوم آخرین قطرات بنزین خود را مصرف می کرد مجبور به کنسل کردن فرود و اوج گیری مجدد با حالت پس سوز می شود که به علت پیچیدن بسیار شدید به چپ، موتور هواپیما دچار استال (واماندگی) می شود. به دلیل پرواز بر فراز خانه های سازمانی پایگاه این دو خلبان شریف به جای ایجکت تصمیم به دور کردن هواپیما از منازل مسکونی می گیرند، منازلی که خانواده خود و دیگر دوستانشان در آنها زندگی می کردند و در نهایت هواپیمایشان به جای منازل سازمانی به ساختمانی نیمه کاره در پایگاه برخورد می کند.
شهید عشقی پور که هدایت هواپیما را بر عهده داشت در آن لحظات آخر که می دانست کار دیگری از دستش بر نمی آید، دستش را بالا می آورد و تکان می دهد. نکته شگفت آور و تاسف برانگیز این رویداد این بود که آن ساختمان نیمه کاره درست روبروی خانه شهید عشقی پور بود و آن لحظه که او دستش را تکان داد همسرش نظاره گر سقوط هواپیمای شوهرش بود. همسر شهید که در لحظه حادثه در آشپزخانه منزل خود بود، در حالی که دستان پسربچه 3 ساله اش را در دست داشت از پنجره شاهد آخرین لحظات زندگی شوهر قهرمان خود بود. همسر شهید به علت اضطراب شدید چنان به دست فرزندش فشار وارد کرده بود که دست کودک از دو ناحیه شکست که به لطف خدا بعدها بهبود یافت. پس از برخورد هواپیما به ساختمان، فرزند شهید در اثر موج انفجار چند دوری به دور خود زده و سپس به زمین خورده بود و به دلیل شوک ناشی از این واقعه تا مدتها از لکنت زبان رنج می برد.
آری! به راستی صحنه غریبی بوده است واپسین وداع در کابین هواپیما ...
بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران
کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران
هر کو شراب فرقت روزی چشیده باشد
داند که سخت باشد قطع امیدواران
_______________________________________________________________
منابع:
taknaz.ir
iranian-airforce.blogfa.com (با تشکر از آقای محمد معما)
newcoy.persianblog.ir
در سپاه، علاوه بر برادران، سه خواهر ایثارگر و شجاع نیز خدمت می کردند که به غیر از فعالیت در امور آموزش و پرورش و بخش جهاد سازندگی شهر بانه، قسمتی از وقت خود را صرف کمک به برادران سپاه می کردند و بازجویی و مراقبت از زندانیان زن را بر عهده داشتند. متأسفانه یک روز، در اثر حادثه ی دلخراشی یکی از این خواهران به شدت زخمی شد و پیکر نیمه جان او توسط «محمود خادمی»(فرمانده سپاه) به بیمارستان انتقال یافت. حدود یک سال از فعالیت این خواهر در شهر بانه می گذشت – اهل تهران بود و نسبت به خواهران دیگر کوشاتر. پس از چند ساعت محمود با چهره ای برافروخته و غمگین به سپاه بازگشت و باحالتی خاص خبر شهادت آن خواهر را اعلام کرد. البته من در آن روز برای انجام مأموریتی به باختران رفته بودم اما از بچه هایی که در آن صحنه حضور داشتند شنیدم که محمود بعد از اعلام خبر اضافه کرده بود که: «بچه ها من هم دیگر عمری نخواهم داشت، شاید خواست خدا بود که عقد ما در دنیای دیگری بسته شود.» چندی پس از شهادت آن خواهر، محمود نیز در حادثه ی دلخراشی به شهادت رسید.
روابط ما با عراقيها رو به تيرگي ميرفت و آنها هنوز موضوع نماز جماعت را مسكوت گذاشته بودند. بعدها فهميديم ما را آزاد گذاشتهاند تا ببينند چهكار ميكنيم. يك روز يكيشان گفت: شما جشن گرفته و خواهيد رقصيد، آواز خواهيد خواند. گفتم: ما نه ميخوانيم نه ميرقصيم. ستوان عراقي اصرار كرد و با لحني كه گويا قصد خواباندن فتنهاي را داشته باشد، گفت: احسنت! مرحبا؟ و ما داوطلبانه شروع كرديم به خواندن يه دونه انار، دو دونه انار، صابون انار! يه جعبه انار، دو جبعه انار، صابون انار! يه فرغون انار، دو فرغون انار، صابون انار! يه وانت انار، دو وانت انار، صابون انار! موج خنده در درون بچهها پيچ و تاب ميخورد و راهي به بيرون نميجست. اجراي ما خيلي جدي بود. يه قطار انار، دو قطار انار، صابون انار! يه كشتي انار، دو كشتي انار، صابون انار! يه دنيا انار، دو دنيا انار، صابون انار!... سرانجام حوصلهي ستوان عراقي سر رفت و گفت چرا آواز شما اينقدر تكراري است!؟ جواب داديم: اتفاقاً تمام شد و حالا آواز ديگري ميخوانيم. بلافاصله شروع كرديم يك مذاكره، دو مذاكره، سه مذاكره، چهار مذاكره. و متعاقب آن آواز شنيدني دوم: بلوار كرج، بلوار كرج، بلوار كرج. مأمور عراقي سرش را تكان داد و گفت: «بد ميخوانيد!» و رفت.
زمین مسطح بود و کاملا زیر دید دشمن قرار داشتیم . با حالت مجروحی که به عقب بر می گشتیم، به دو سه تا از برادران دیگر رسیدیم که مجروح شده بودند و بر روی زمین افتاده بودند . برای این که این برادران جان ندهند، گفتیم: بلند شوید . تا برویم . پاسخ دادند که شما بروید، ما کم کم می آییم . در 50 متری سمت راستمان نخلستان بود . به طرف آن رفتیم تا از داخل نخلها با حالت ضعف و ناتوانی حرکت خود را ادامه دهیم . پاهای من خسته و دستم مجروح بود . شریان دستم هم قطع شده بود . خونریزی زیادی داشتم . صورتم زرد شده بود و به سرگیجه مبتلا شده بودم .
مثل این که به مواضع عراقی ها رسیده بودیم . دیگر توان جلو رفتن را نداشتم . همراهان اصرار می کردند که حرکت کنم . گفتم: من دیگر توان ندارم . شما که وضعتان بهتر و زخمتان کمتر است، بروید .
آنها رفتند و بحمد الله ظاهرا به بچه های خودمان رسیدند . من یک اتاق خرابه ای دیدم و برای این که یک مقداری از تیر و ترکش در امان باشم، به آن جا رفتم و بی حال افتادم . بعد از چندی، سه، چهار نفر از برادران خودمان هم آمدند و در آن اتاقک به من پیوستیم وقتی آنها آمدند، گفتم: چطور به اینجا آمدید . گفتند که رد خونهای ریخته شده را گرفتیم تا به اینجا رسیدیم . ما هم از راه منحرف شدیم .
بقيه در ادامه مطلب
جنگ ایران وعراق 2 سال بیش از جنگ 6 ساله دوم جهانی ، 5 سال بیش از جنگ کره و 4 سال بیش از جنگ اول جهانی به طول انجامید . از نظر اندازه زمانی این جنگ تنها با جنگ ویتنام در قرن 20 قابل مقایسه است
اما تلفات این جنگ بیش از مجموع کشته های 5 جنگ اعراب و اسرائیل در سال های 1948،1956،1967،1973 و 1982 است
این که جنگ ایران و عراق به سود چه کسی تمام شد سوال سختی است اما قطعا عراق از این نبرد سودی نبرد . فضای رادیکالیزه ای که پس از جنگ در عراق حاکم شد مذکور را به سوی جنگ کویت در 1991 و نهایتا جنگ ویرانگر 2003 و پایان سه دهه حکومت بعثی ها در عراق سوق داد .
این جنگ ، ایران را نیز 8سال به عقب اندخت . اگر چه ایران با استفاده از مدیریت مناسب از سال 1368 به بعد طی 3 برنامه اقتصادی آثار جنگ را از بین برد ( حال آنکه عراق امروز کشوری جنگ زده و پرتاب شده به عقب است) اما باید اذعان کرد 8 سال جنگ پتانسیل سازندگی را مبدل به قدرت رزمی می کرد و این مسئله رشد اقتصادی ایران برای 1دهه با وقفه مواجه کرد . اگر جنگ و عواقب آن فوایدی نیز داشت . از جمله آن که قدرت رزمی ایران را ثابت کرد . مانع از هم پاشیدن ارتش در ایران شد و از همه مهمتر قدرت اتکا به خود و خودکفایی را در ایران بالا برد .
سرتیپ حسن فرمانده سابق نیروی هوایی عراق در سپتامبر 2004 در مصاحبه با ساندی تامیز می گید : 52 هزار مستشار روس به ارتش عراق در جنگ کمک می کردند این در حالی بود که حضور مستشاران استرالیایی ، آلمانی ، آمریکایی ، زلاندنو ، مصری ، یوگوسلاوی، سودان ،لهستان ، بلغاری ، اسپانیایی و فرانسوی را نیز می توان در تصمیم گیری های ارتش عراق دید.
وی اذعان می کند در عملیات کربلای 5 طرح دفاعی بصره را که روس ها ریخته بودند بی فایده دیدیم و زمانی که ایرانیان از دیوار دفاعی ما گذشتند ماهواره های روسی از تمام امکانات خود برای ردیابی دقیق نیروهای مهاجم و اطلاع دادن به واحد توپخانه استفاده کردند .
سرتیپ حسن وجود خلبانان با تجربه مصری را در ارتش صدام تایید کرد و گفت رابط آمریکا و صدام همین خلبانان بودند.به گفته وی آواکس های سعودی بهترین همکاری را با عراق داشتند و همین امر به عراق امکان بمباران دقیق مواضع ایران را می داد . (خدا لعنت کنه آل سعود)
در چنین شرایطی باید گفت که جنگ ایران و عراق بدون اغراق جنگی بی سابقه بوده چرا که هیچ گاه در دنیا کشوری تنهای تنها قادر به دفاع در برابر ارتشی با پشتیبانی بی دریغ توسط 23 کشور نبوده است . ارتش عراق در 1991 زمانی که در برابر چنین شرایطی قرار گرفت ظرف 45 روز به کلی از هم پاشید یوگوسلاوی نیز در اواخر دهه 90 در برابر حملات مشترک ناتو نتوانست حتی 1 ماه مقاومت کند مصر در 1956 هنگام مواجه با 3 کشور مهاجم طی چند هفنه از پای درامد . اسرائیل هنگامی که در اکتبر 1973 از 3 طرف مورد هوجوم قرار گرفت و غافلگیر شد اگر از کمک به موقع اروپا و آمریکا برخوردار نمی شد ظرف 1 هفته مجبور بود خطوط دفاعی خود را تل آویو در برابر لشگر های زرهی مصری پایه ریزی کند .
ایران در جنگ با عراق بارها و بارها محاسبات نظامی را بر هم زد . از زمانی که تعدادی دانشجوی دانشکده افسری امام علی (ع) در کنار پرسنل از جان گذشته لشگر همیشه قهرمان 92 زرهی اهواز و تکاوران نیروی دریایی و نیرو های مردمی 34 روز در برابر 3 لشگر عراق در خرمشهر مقاومت کردند تا زمانی که گردان 144 لشگر 21 در 5 کیلومتری آبادان خود را فدا کرد تا نیروهای لشگر همیشه پیروز 77 خراسان برسند و مانع از سقوط آبادان شوند (بنازم به این همه فداکاری ارتشیان که همه یک صدا فریاد زدند ارتش فدای ملت ارتش فدای ایران ...) تا زمانی که هواپیماهای نیروی هوایی ارتش خلاف کلیه دستور العمل های رایج با رساندن خود به ارتفاع 10 تا 20 متری زمین واحد های زرهی عراق را به مسلسل می بستند یا نیرو های مردمی که در کربلای5 و خیبر به جای عقب نشینی دست به مقاومت می زدند یا گذر از رودخانه های خروشان کرخه ،اروند و دجله ... بدون برخورداری از پشتیبانی های مرسوم هوایی تا مقابله با ارتشی که در هوا 9 برابر در بخش زرهی 7 برابر ، در بخش توپخانه 8برابرو ... از برتری بر ما برخوردار بود همه نشان دهنده یک چیز بود و آن اینکه ایران و ایرانی جنگ را دوست ندارد و نمی خواهد اما اگر آغاز شود دشمن سالم از مهلکه بیرون نخواهد رفت .
نتیجه جنگ ایران و عراق فقط همین بود . یاداوری این نکته که ملت ، سرباز و افسر ایرانی از هزاران سال قبل به این سو اگر به این نتیجه رسیده که حمله دشمن ناجوان مردانه بوده از قدرت ان نهراسیده و از لژیون های ورزیده رمی گرفته تا سربازان هراس انگیز عثمانی تا تفنگدارا ن انگلیسی که در بوشهر اسیر دلاور مردان بومی بوشهری شدند به آنها اجازه ورود به فلات ایران را نمی دهد و این رمز ماندگاری ملت جاوید ایران و سرزمین اهورایی ایران است و همین امر سبب شده است تا امریکا نسخه ای را که برای بغداد می پیچد برای ایران ناکارا بداند و قبل از آنکه به اجماع بین المللی علیه ایران دست نیابد سربازان خود را وارد منطقه ایرانی نشین نکند .
این از بازی های تاریخ است که رشد بی تناسب ارتش عراق طی سال های 1980 تا 1989 به جای آنکه موجب تضعیف ایران شود موجب دردسر برای غرب شود و منجر به جنگ 2003 شود که در هر صورت بازنده امریکا و برنده ایران بود . جنگ ایران و عراق پس از 8سال 381 هزار کشته و زخمی برای عراق و 200 هزار شهید برای ایران بر جای گذاشته است بیش از هزار میلیارد دلار خسارت به اقتصاد دو قدرت منطقه وارد کرد و سبب معلولیت و جراحت میلیونها نفر دیگر شد . کاش هرگز این جنگ رخ نمی داد اما دیوانگی نا مردی همچون صدام را جز با بازوی نظامی یا بیمارستان های مجهز نمی توان درمان کرد این جنگ 2887 روزه همچنین سبب سقوط 371 هواپیما و انهدام 5800 تانک و نفر بر برای عراق شد و علاوه بر آن 1700 تانک و نفر بر عراق نیز به غنیمت مردان مرد ایران درامد...
اشاره: از تاریخ هشت سال دفاع مقدس، بسیار گفته و شنیده ایم؛ اما بسیار اندک به آن چه مطلوب واقعه است، رسیده ایم؛ به نحوی که می توان گفت که چیزی درباره ی هشت سال دفاع مقدس نگفته ایم.
هشت سال دفاع مقدس، هشت ها بعد و روزنه برای دیدن و نگریستن دارد. این تاریخ، تنها یک تاریخ جنگ نیست و گاهی چنان است که از تعریف جنگ، فاصله ای باور نکردنی می گیرد و در هیچ یک از قالب های مربوط به جنگ، در نمی گنجد؛ به عبارتی، بعد «جنگ بودن» این تاریخ، بعد کمترینی است.
بازخوانی دفاع مقدس، هربار سخن تازه ای با مخاطب دارد بارها درباره ی آثار این تاریخ با شکوه نوشتیم، اما باز حس می کنیم که باید دوباره بگوییم. انگار با بازخوانی آثار این رویداد، حس غریبی به ما دست می دهد که منجر به امید به فردا می شود. چه چیزی بهتر از این؟
رئیس بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس گفت: کوبندگی و برقآسا بودن عملیات «الی بیتالمقدس» باعث شد که بعثیها نتوانند مانع پیشروی رزمندگان اسلام شوند و این ویژگیها محاسبات نیروهای صدام را به هم ریخت.
به گزارش فارس «توانا»، سردار سیدمحمد باقرزاده رئیس ستاد بزرگداشت سیامین سالگرد آزادسازی خرمشهر، امروز در نشست خبری ضمن تبریک میلاد حضرت زهرا سلامالله علیها و بزرگداشت مقام زن، اظهار داشت: امروز مصادف با دومین مرحله عملیات «الی بیتالمقدس» است؛ این عملیات ویژگیهای مختلفی داشته اما کوبندگی، برقآسا بودن و سرعت عمل رزمندگان از مهمترین ویژگیهای این عملیات بوده که همه محاسبات بعثیها را به هم ریخت.
وی ادامه داد: سرعت عمل رزمندگان و کوبندگی باعث شد که میل به جنگجویی در سطح قوای صدامی کاهش پیدا کند و ۱۹ هزار نفر از بعثیها در این عملیات اسیر شدند که اسناد و خاطرات آن زمان گواه این قضیه است.
رئیس بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس بیان داشت: به عنوان مثال در ۱۱ اردیبهشت سال ۱۳۶۱ فرمانده گروهان چهارم از گردان یکم تیپ ۹۴ لشکر ۶ زرهی عراق، پس از اینکه جوابهای سربالا و مأیوسکنندهای از قرارگاه گردان مافوق دریافت کرد، به نیروهای تحت امر ابلاغ کرد: «هر کسی هر کاری که میتواند و دلش میخواهد انجام دهد؛ من دیگر با او کاری ندارم؛ حتی میتوانید تسلیم نیروهای ایرانی شوید!» این یعنی کاهش میل جنگجویی در یک واحد نظامی.
وی خاطرنشان کرد: اسناد موجود و بازجوییهایی که از اسرای عراقی در همان زمان به دست آمد، حاکی از این است که گروهبان وظیفه «جاسم محمد قیطان» چند روز پس از سقوط خرمشهر که به اسارت ایران درآمد، اظهار میکرد که فرمانده گردان آنها گفته بود، صدام از اینکه خرمشهر سقوط کرده و به دست نیروهای ایرانی افتاده، خیلی ناراحت است و صدام گفته اگر میدانستم قضیه به اینجا کشیده میشود، زودتر دستور عقبنشینی میدادم.
سردار باقرزاده یادآور شد: مردم عراق هم ادعای قوای ارتش صدام مبنی بر اینکه ما عقبنشینی تاکتیکی کردیم را مورد استهزا و تمسخر قرار دادند و قبول ندارند که این یک عقبنشینی تاکتیکی بود.
وی افزود: فشارهای وارده به ارتش صدام باعث شده بود که زندانیهای اردنی که محکوم به اعمال شاقه بودند را از زندان آزاد کنند و به اجبار کنار نیروهای ارتش صدام قرار دهند؛ برابر اسناد موجود نیروهای ارتش صدام هنگام عقبنشینی خیلی خوشحال بودند و همه میگفتند که جنگ تمام شده است اما هنگامی که به مرزهای بینالمللی رسیدند، به آنها دستور پدافند داده شد و باعث شد که از این موضوع بسیاتر آزرده و ناراحت شوند.
رئیس ستاد بزرگداشت سیامین سالگرد آزادسازی خرمشهر بیان داشت: کوبندگی و برقآسا بودن عملیات «الی بیتالمقدس» باعث شد که با وجود اطلاعات اولیه دشمن، از احتمال عملیات و محورهای آن، آنها نتوانند مانع پیشروی رزمندگان اسلام بشوند و عملاً شیرازه نیروهای صدامی به هم ریخته شد.
وی ادامه داد: بنابر یکی از اسناد، طی نامهای سرگرد ستاد «خلیل ابراهیم» که فرمانده منطقه خرمشهر بوده، به واحد بالاتر گزارش میدهد که نیروهای ایرانی از «کوت شیخ» تا «سلمانیه» در شرق کارون همراه با پلهای عبور از رودخانه و دستههای ضدتانک دیده شدند؛ در واقع دشمن فهمیده بوده و اظهار کرده بود که در روی جاده اهواز ـ خرمشهر تحرکات نیروهای ایرانی خیلی زیاد شده است.
سردار باقرزاده یادآور شد: اما چه میشود که دشمن با همه توانایی نمیتواند، مقابله کند و بعد از شدت دستپاچگی، ساعت ۹ صبح بیستم اردیبهشت سال ۱۳۶۱، دو فروند هواپیمای سوخوی عراقی، مواضع قرارگاه تیپ ۴۱۹ پیاده که تحت امر لشکر ۵ عراق بوده را بمباران میکند؛ ۲۰ نفر از صدامیها کشته میشوند و یکی از نیروهای صدامی، یک فروند هواپیمای صدامی را ساقط میکند و طبق اظهارات گروهبان یکم وظیفه عراقی هواپیمای دوم هم ساقط میشود.
وی خاطرنشان کرد: در این عملیات به قدری تلفات و زخمیها در ارتش صدام زیاد بوده که دانشآموزهای شهرهای بصره و زبیر برای امدادرسانی به مجروحان، بسیج میشوند و پزشکانی از اردن و مصر به عراق اعزام میشوند.
نمی دانم چه شد که کشکی کشکی آر پی جی زن و تیر بارچی دسته مان حرفشان شد و کم کم شروع کردند به تند حرف زدن و «من آنم که رستم بود پهلوان» کردن. اول کار جدی نگرفتیمشان. اما کمی که گذشت و دیدیم که نه بابا قضیه جدی است و الان است که دل و جگر همدیگر را به سیخ بکشند، با یک اشاره از مسئول دسته، افتادیم به کار.
اول من نشستم پیش آر پی جی زن که ترش کرده بود و موقع حرف زدن قطرات بزاقش بیرون می پرید. یک کلاهخود دادم دست تیربارچی و گفتم: «بگذار سرت خیس نشوی. هوا سرده می چایی!» تیربارچی کلاهخود را سرش گذاشتو حرفش را ادامه داد. رو کردم به آر پی جی زن و خیلی جدی گفتم: «خوبه. خوب داری پیش می روی. اما مواظب باش نخندی. بارک الله.» کم کم بچه های دیگر مثل دو تیم دور و بر آن دو نشستند و شروع کردن به تیکه بار کردن!
- آره خوبه فحش بده. زود باش. بگو مرگ بر آمریکا!
- نه اینطوری دستت را تکان نده. نکنه می خواهی انگشتر عقیق ات را به رخ ما بکشی؟!
- آره. بگو تو موری ما سلیمان خاطر. بزن تو بر جکش.
آن دو هی دستپاچه می شدند و گاهی وقت ها با ما تشر می زدند. کمک آر پی جی زن جلو پرید و موشک انداز را داد دست آر پی جی زن و گفت: «سرش را گرم کن، گراش را بگیر تا موشک را آماده کنم!» و مشغول بستن لوله خرج به ته موشک شد. کمک تیربارچی هم بهش برخورد و پرید تیربار را آورد و داد دست تیربار چی و گفت: الان برات نوار آماده می کنم. قلق گیری اسلحه را بکن که آمدم!» و شروع کرد به فشنگ فرو کردن تو نوار فلزی. آن قدر کولی بازی درآوردیم که یک هو آن دو دعوایشان یادشان رفت و زدند زیر خنده. ما اول کمی قیافه گرفتیم و بعد گفتیم: «به. ما را باش که فکر می کردیم الانه شاهد یک دعوای مشتی می شویم. بروید بابا! از شماها دعوا کن در نمی آد!»
1)« خواهران ما در حالى كه چادر خود را محكم برگرفته اند و خود را هم چون فاطمه و زینب حفظ می كنند... هدفدار در جامعه حاضرشده اند.»
(رییس جمهور شهید محمد على رجایى)
2)«اى خواهرم: قبل از هر چیز استعمار از سیاهى چادر تو می ترسد تاسرخى خون من.»
(شهید محمد حسن جعفرزاده)
3) «مادرم... من با حجاب و عزت نفس و فداكارى شما رشد پیدا كردم.»
(شهید غلامرضا عسگرى)
4)«شما خواهرانم و مادرانم: حجاب شما جامعه را از فساد به سوىمعنویت و صفا مىكشاند.»
(شهید على رضائیان)
5) «از خواهران گرامى خواهشمندم كه حجاب خود را حفظ كنند، زیرا كهحجاب خونبهاى شهیدان است.»
(شهید على روحى نجفى)
6) «و تو اى خواهر دینىام: چادر سیاهى كه تو را احاطه كرده است ازخون سرخ من كوبنده تر است.»
(شهید عبدالله محمودى)
7)«خواهر مسلمان: حجاب شما موجب حفظ نگاه برادران خواهد شد. برادرمسلمان: بىاعتنایى شما و حفظ نگاه شما موجب حجاب خواهران خواهدشد.»
(شهید على اصغر پور فرح آبادى)
8)«به پهلوى شكسته فاطمه زهرا(س) قسمتان می دهم كه، حجاب را حجاب را، حجاب را، رعایت كنید.».
(شهید حمید رستمى)
9) «خواهرم: حجاب تو مشت محكمى بر دهان منافقین و دشمنان اسلام مى زند.»
(شهید بهرام یادگارى)
10)«یك دختر نجیب باید باحجاب باشد.»
(شهید صادق مهدى پور)
11)«از تمامى خواهرانم مىخواهم كه حجاب این لباس رزم را حافظ باشند.»
(شهید سید محمد تقى میرغفوریان)
12)«خواهرم: از بى حجابى است اگر عمر گل كم است نهفته باش و همیشه گل باش.»
(شهید حمید رضا نظام)
13) «حفظ حجاب هم چون جهاد در راه خداست»
(شهید محمد كریم غفرانى)
14) «خواهرم: محجوب باش و باتقوا، كه شمایید كه دشمن را با چادرسیاهتان و تقوایتان مىكشید.»
«حجاب تو سنگر تو است، تو از داخل حجاب دشمن را مى بینى و دشمن تو را نمى بیند.»
(سردار شهید رحیم آنجفى)
جمعهی ماه محرم در اصفهان چشم گشود، زندگیش پر بود از شجاعت... تبعید، فرار، انقلاب، کردستان و جنگ. با تولد در گرمای شهریور شروع شد. پائیز و زمستان را جنگید و در حال و هوای بهاری اسفند کوچ کرد، رفت تا بهار را جای دیگری جشن بگیرد.
*
بیشتر وقتها تکالیف مدرسهاش را در مسجد مینوشت.
از مدرسه یک راست میرفت مسجد.
تا اذان مشقهایش تمام شده بود. مسجد را آماده میکرد برای نماز و خودش مکبّر میشد.
جوان بود و امین. در سپاه اسلحه خانه را داده بودند به او.
مهربان بود و متواضع. وارد هر مجلسی میشد اولین جای خالی مینشست. اعتقاد به اسلام ناب محمّدی (ص) پیامبر را الگویش کرده بود.
*
«کمربندها را محکم ببندید. بند پوتینهایتان را محکم کنید.
فشنگ اسلحههایتان آماده باشد. تجهیزات را به بدنهایتان محکم ببندید. خیلی قبراق، آمادهی عملیات باشید.
برادران، جنگ بدون تلفات، زخمی، شهید اصلاً معنا ندارد، در قاموس جنگ، سختی، خشنی، تشنگی، یک واقعیت و جزو لاینفک جنگ است ...»
اینها حرفهای حسین بود.
*
نامه را گذاشت در دست حسین.
- داشتم میآمدم مادر یکی از شهدا این را داد. حسین پاکت را گرفت و نشست کنار نخل.
تن بیسر عکس توجهش را جلب کرد. خیره شد، شناخت، عکس را بوسید، منقلب شد.
گفت: مادر برابر این مردم حرفی برای گفتن نداریم.
*
7 نفر بودند، حسین جلو میرفت. 14 کیلومتر در تپههای رمل رفتند، محل را شناسایی کردند 14 کیلومتر باید برمیگشتند.
پوتینها توی شنها گیر میکرد. از پا افتادند همگی، خوابیدند روی شنها، چشمهایشان به کهکشان، آسمان نزدیکِ نزدیک.
گفت: فقط مائیم و خدا، تنهای تنها. قبل از اینکه تیپ امام حسین را وارد خط کنیم باید دعای کمیل بخوانیم، مصطفی، متوسل شو به بیبی، بخوان.
ردانیپور و بچههای دیگر هم حال و هوای او را داشتند. خواند ... هقهقها بلند شد. دستها و سرها رو به آسمان، کهکشان در اشکهای صورتشان برق میزد.